پارت ۲۲۱ آخرین تکه قلبم به قلم izeinabii
#پارت_۲۲۱ #آخرین_تکه_قلبم به قلم #izeinabii
نیما:
_بخاطر اینکه می خواسته یه طوری عروسی رو بهم بزنه .. اولش تصمیم داشته خانمتون رو بکشه که با اومدن پدربزرگش مجبور می شه اونو بزنه چون پدربزرگش دقیقا جلوی خانم شما قرار داشته!
با عصبانیت لیوانی که جلوم بودو برداشتم و فشار دادم ..
_آروم باشید.. فعلا که به خیر گذشت .. امیدوارم آقای چنگیز کوروشی هم هر چه زودتر خوب بشه!
_اون باید تقاص این کاراشو بده ..
_ما هم واسه ی این اینجاییم .. گرفتن تقاصش با ما ..
نفس عصبیمو فوت کردم و رفتم سمت پنجره ..
اگه اتفاقی واسه نیازم میوفتاد تموم زندگیشو به آتیش می کشیدم..تموم زندگیشو !
*******
نیاز
با بلند شدن صدای کزایی زنگ گوشیم از جام بلند شدم و قطعش کردم .
با دیدن جای خالی نیما بادم خالی شد .. یعنی همش خواب بود؟
خوابیدم جاشو بالششو بوییدم و محکم بغل کردم.
بسه دیگه دوری .. اختیار اشکامو از دست دادم و راحت گریه کردم.. انقدر گریه کردم که آروم شدم.
با صدای باز شدن در حموم با دلهره برگشتم.. زیر لب بسم الله ای گفتم که اگه جن و پریه رفع شه!
با دیدن نیما از جام بلندشدم .. با تعجب زل زدم بهش .. اون از من بیشتد جا خورد.
_چیزی شده؟
هاله ای از اشک توی چشمام جمع شد..و آروم روی گونه ام چکید .
_نیاز؟چرا گریه می کنی..
در حالی که کلاه هوله رو میذاشت سرش اومد سمتم .
_چی شده خانومم؟درد داری؟
به علامت نفی سرمو تکون دادم .
_پس چشه خانومم؟چیه زندگیم؟
اشکامو پاک کرد و دستاشو قاب صورتم کرد.
_بگو ببینم ..
_فکر کردم اتفاقای دیشب همش خواب بوده!
منو کشید تو آغوشش و گفت:
_عزیز دل من.. تموم شد اون روزا .. دیگه همچین فکری نکن .. من اینجام .. ور دلت .. خب؟
در حالی که موهام و کمرم و نوازش می کرد لبشو گذاشت روی پیشونمو و محکم بوسیدم.
_زندگیم .. نترس دیگه خب؟
سری تکون دادم و گفتم:
_می ترسم اینا ام خواب باشه!
_نترس نیازم .. تموم شد خوابای بد .. ازین به بعد همه چی خوب می شه.. دیگه نمی زارم یه لحظه غصه بخوری!
محکم بغلش کردم و گفتم:
_دیگه هیچوقت نرو..
_هیچ وقت نمی رم .. نگران نباش.. پیش توام من .
طوری توی بغلش فشارم داد که آخم درومد .
_دیشب اینجوری ناله می کردی .. دیوونه تر می شدم!
با بغض نگاهش کردم و گفتم:
_من خیلی می ترسم!
_از چی ؟
_از همون قضیه ی بکارت و اینا..
_نترس اصلا..نمی زارم درد بکشی .. دیشب نرفتم سمتش چون دوس دارم توی خونه خودمون حلش کنم!
سری تکون دادم و دستی به موهای خیسش کشیدم .
در گوشش زمزمه کردم:
_همه بارونو دوس دارن .. من اما .. نم موهاتو ..توی گوشم بگو آروم تمام آرزو هاتو!
بغلم کرد روی دستشو گفت:
_آرزوی من تویی .. فهمیدی؟
در حالی که محکم گردنشو گرفتم که نیوفتم گفتم:
_آره .
محکم گردنشو گرفتم که نیوفتم و گفتم:
_آره . #نظر_فراموش_نشه_عزیزان #مرسی_که_هستید
*
#هنر_عکاسی #BEAUTIFUL #جذاب #خاص #عکس_نوشته #عکس #مد #مجلسی #روسری #کیف #صندل
نیما:
_بخاطر اینکه می خواسته یه طوری عروسی رو بهم بزنه .. اولش تصمیم داشته خانمتون رو بکشه که با اومدن پدربزرگش مجبور می شه اونو بزنه چون پدربزرگش دقیقا جلوی خانم شما قرار داشته!
با عصبانیت لیوانی که جلوم بودو برداشتم و فشار دادم ..
_آروم باشید.. فعلا که به خیر گذشت .. امیدوارم آقای چنگیز کوروشی هم هر چه زودتر خوب بشه!
_اون باید تقاص این کاراشو بده ..
_ما هم واسه ی این اینجاییم .. گرفتن تقاصش با ما ..
نفس عصبیمو فوت کردم و رفتم سمت پنجره ..
اگه اتفاقی واسه نیازم میوفتاد تموم زندگیشو به آتیش می کشیدم..تموم زندگیشو !
*******
نیاز
با بلند شدن صدای کزایی زنگ گوشیم از جام بلند شدم و قطعش کردم .
با دیدن جای خالی نیما بادم خالی شد .. یعنی همش خواب بود؟
خوابیدم جاشو بالششو بوییدم و محکم بغل کردم.
بسه دیگه دوری .. اختیار اشکامو از دست دادم و راحت گریه کردم.. انقدر گریه کردم که آروم شدم.
با صدای باز شدن در حموم با دلهره برگشتم.. زیر لب بسم الله ای گفتم که اگه جن و پریه رفع شه!
با دیدن نیما از جام بلندشدم .. با تعجب زل زدم بهش .. اون از من بیشتد جا خورد.
_چیزی شده؟
هاله ای از اشک توی چشمام جمع شد..و آروم روی گونه ام چکید .
_نیاز؟چرا گریه می کنی..
در حالی که کلاه هوله رو میذاشت سرش اومد سمتم .
_چی شده خانومم؟درد داری؟
به علامت نفی سرمو تکون دادم .
_پس چشه خانومم؟چیه زندگیم؟
اشکامو پاک کرد و دستاشو قاب صورتم کرد.
_بگو ببینم ..
_فکر کردم اتفاقای دیشب همش خواب بوده!
منو کشید تو آغوشش و گفت:
_عزیز دل من.. تموم شد اون روزا .. دیگه همچین فکری نکن .. من اینجام .. ور دلت .. خب؟
در حالی که موهام و کمرم و نوازش می کرد لبشو گذاشت روی پیشونمو و محکم بوسیدم.
_زندگیم .. نترس دیگه خب؟
سری تکون دادم و گفتم:
_می ترسم اینا ام خواب باشه!
_نترس نیازم .. تموم شد خوابای بد .. ازین به بعد همه چی خوب می شه.. دیگه نمی زارم یه لحظه غصه بخوری!
محکم بغلش کردم و گفتم:
_دیگه هیچوقت نرو..
_هیچ وقت نمی رم .. نگران نباش.. پیش توام من .
طوری توی بغلش فشارم داد که آخم درومد .
_دیشب اینجوری ناله می کردی .. دیوونه تر می شدم!
با بغض نگاهش کردم و گفتم:
_من خیلی می ترسم!
_از چی ؟
_از همون قضیه ی بکارت و اینا..
_نترس اصلا..نمی زارم درد بکشی .. دیشب نرفتم سمتش چون دوس دارم توی خونه خودمون حلش کنم!
سری تکون دادم و دستی به موهای خیسش کشیدم .
در گوشش زمزمه کردم:
_همه بارونو دوس دارن .. من اما .. نم موهاتو ..توی گوشم بگو آروم تمام آرزو هاتو!
بغلم کرد روی دستشو گفت:
_آرزوی من تویی .. فهمیدی؟
در حالی که محکم گردنشو گرفتم که نیوفتم گفتم:
_آره .
محکم گردنشو گرفتم که نیوفتم و گفتم:
_آره . #نظر_فراموش_نشه_عزیزان #مرسی_که_هستید
*
#هنر_عکاسی #BEAUTIFUL #جذاب #خاص #عکس_نوشته #عکس #مد #مجلسی #روسری #کیف #صندل
۷.۶k
۲۶ خرداد ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.