پارت ۲۲۰ آخرین تکه قلبم به قلم izeinabii
#پارت_۲۲۰ #آخرین_تکه_قلبم به قلم #izeinabii
نیاز:
در گوشم زمزمه کرد:
_من فقط تو خونه ی خودمون تو رو خانوم خودم می کنم..پس خیالت راحت باشه امشب هیچ دردی نمی کشی!
با شنیدن این حرف خیالم راحت شد و گذاشتم داغی بدنش داغی بدنمو حس کنه..
چشمامو بستم و همزمان با بسته شدن چشمام ، با حرکت نیما به طور غیر ارادی بدنم شل شد و این بار خودمم مشتاق شدم.
***
بی حال ولو شدم .
نیما پتو رو مرتب کرد و منو توی بغلش فشار داد.
پیشونیمو بوسید و گفت:
_خیلی دوست دارم .. خیلی ..
سرمو روی سینه اش گذاشتم و گفتم:
_منم خیلی دوست دارم.
_اذیت شدی؟
_هم آره هم نه!
_یعنی چی؟
با خجالت سرمو انداختم پایین و گفتم :
_یعنی داشتم درد می کشیدم اما از طرفی ام یه لذتی همراهش بود!
لبمو محکم بوسید و گفت:
_یه اعترافی بکنم؟
_بکن .
_راستش توی اون حالت جذاب تر میشی..
باورم نمی شد با وجود نا بلدی هام واسش جذاب تر بودم ..
ناباورانه پرسیدم:
_جدی میگی نیما؟
_آره.. جدی جدی !
_برا همین چشمات انقدر خمار شده بود؟
_اون بخاطر مخدریه که بوی تنت داره!
متعجب پرسیدم:
_یعنی چی؟
_یعنی خمارشم.. مستش .. معتادش..فهمیدی؟
******
سه ساعت قبل
نیما:
با باز شدن در و دیدن بازمرس پرونده سلام کردم.
گرم جوابمو داد .. حتما حالش خوبه که برعکس دفعه ی قبل رفتار کرد.
_بشینید لطفا.
نشستم و گفتم:
_کاری با من داشتید؟
_با مکث کوتاهی گفت:
_بله .
_واقعیتش.. ما واقعا تعجب کردیم ..
_از چی؟
_از اینکه این اتفاقات دست به دست هم دادن تا ما اشتباها روی شما کلید کنیم در حالی که مجرم راست راست توی شهر بگرده و یه بی گناه یه ماه توی زندونی باشه که حقش نیست!
چی داشت می گفت؟!از جام بلند شدم و رفتم سمتش و گفتم:
_مجرمو پیدا کردید؟
لبخندی زد و گفت:
_بله .
_کی بود؟
_آرات عقیلی .. حدس شما درست بود .. زمانی که تحقیقات رو روی ایشون آغاز کردیم.. متوجه ی ضد و نقیض بودن کاراشون شدیم .. یه گفت و گوی دوستانه ترتیب دادیم و این بار هم با شوخی و داستان حرف زدن و به قول معروف از زیر جواب دادن به یه سری سوالات در رفتن .. وقتی که متوجه شدیم اون شب عروسی توی اون ساعت یک ساعت قبلش از سالنی که اونجا عروسی تون برگزار بوده خارج شده بوده .. اینو دوربین های تالار نشون دادن وزمانی که به سمت آقای کوروشی شلیک می کنه و با موتور سیکلت و نقابی که به صورتش زده بوده از اونجا خارج می شه.. کهاون موتور متعلق به یکی از همسایه هاشه!
باورم نمی شد .. یعنی بالاخره حقیقت بر ملا شد؟
اما آخه چرا؟چرا آرات دوباره به من زد؟ مگه دفعه ی قبل بسش نبود؟این بار دیگه چرا؟
_دلیلش واسه همچین کاری چی بوده؟
_بخاطر اینکه می خواسته یه طوری عروسی رو بهم بزنه .. اولش تصمیم داشته خانمتون رو بکشه که ... #نظر_فراموش_نشه_عزیزان #مرسی_که_هستید #دوستون_دارم
*
#هنر_عکاسی #BEAUTIFUL #جذاب #خاص_نوشته #عکس #مد #مجلسی #روسری #کیف #صندل
نیاز:
در گوشم زمزمه کرد:
_من فقط تو خونه ی خودمون تو رو خانوم خودم می کنم..پس خیالت راحت باشه امشب هیچ دردی نمی کشی!
با شنیدن این حرف خیالم راحت شد و گذاشتم داغی بدنش داغی بدنمو حس کنه..
چشمامو بستم و همزمان با بسته شدن چشمام ، با حرکت نیما به طور غیر ارادی بدنم شل شد و این بار خودمم مشتاق شدم.
***
بی حال ولو شدم .
نیما پتو رو مرتب کرد و منو توی بغلش فشار داد.
پیشونیمو بوسید و گفت:
_خیلی دوست دارم .. خیلی ..
سرمو روی سینه اش گذاشتم و گفتم:
_منم خیلی دوست دارم.
_اذیت شدی؟
_هم آره هم نه!
_یعنی چی؟
با خجالت سرمو انداختم پایین و گفتم :
_یعنی داشتم درد می کشیدم اما از طرفی ام یه لذتی همراهش بود!
لبمو محکم بوسید و گفت:
_یه اعترافی بکنم؟
_بکن .
_راستش توی اون حالت جذاب تر میشی..
باورم نمی شد با وجود نا بلدی هام واسش جذاب تر بودم ..
ناباورانه پرسیدم:
_جدی میگی نیما؟
_آره.. جدی جدی !
_برا همین چشمات انقدر خمار شده بود؟
_اون بخاطر مخدریه که بوی تنت داره!
متعجب پرسیدم:
_یعنی چی؟
_یعنی خمارشم.. مستش .. معتادش..فهمیدی؟
******
سه ساعت قبل
نیما:
با باز شدن در و دیدن بازمرس پرونده سلام کردم.
گرم جوابمو داد .. حتما حالش خوبه که برعکس دفعه ی قبل رفتار کرد.
_بشینید لطفا.
نشستم و گفتم:
_کاری با من داشتید؟
_با مکث کوتاهی گفت:
_بله .
_واقعیتش.. ما واقعا تعجب کردیم ..
_از چی؟
_از اینکه این اتفاقات دست به دست هم دادن تا ما اشتباها روی شما کلید کنیم در حالی که مجرم راست راست توی شهر بگرده و یه بی گناه یه ماه توی زندونی باشه که حقش نیست!
چی داشت می گفت؟!از جام بلند شدم و رفتم سمتش و گفتم:
_مجرمو پیدا کردید؟
لبخندی زد و گفت:
_بله .
_کی بود؟
_آرات عقیلی .. حدس شما درست بود .. زمانی که تحقیقات رو روی ایشون آغاز کردیم.. متوجه ی ضد و نقیض بودن کاراشون شدیم .. یه گفت و گوی دوستانه ترتیب دادیم و این بار هم با شوخی و داستان حرف زدن و به قول معروف از زیر جواب دادن به یه سری سوالات در رفتن .. وقتی که متوجه شدیم اون شب عروسی توی اون ساعت یک ساعت قبلش از سالنی که اونجا عروسی تون برگزار بوده خارج شده بوده .. اینو دوربین های تالار نشون دادن وزمانی که به سمت آقای کوروشی شلیک می کنه و با موتور سیکلت و نقابی که به صورتش زده بوده از اونجا خارج می شه.. کهاون موتور متعلق به یکی از همسایه هاشه!
باورم نمی شد .. یعنی بالاخره حقیقت بر ملا شد؟
اما آخه چرا؟چرا آرات دوباره به من زد؟ مگه دفعه ی قبل بسش نبود؟این بار دیگه چرا؟
_دلیلش واسه همچین کاری چی بوده؟
_بخاطر اینکه می خواسته یه طوری عروسی رو بهم بزنه .. اولش تصمیم داشته خانمتون رو بکشه که ... #نظر_فراموش_نشه_عزیزان #مرسی_که_هستید #دوستون_دارم
*
#هنر_عکاسی #BEAUTIFUL #جذاب #خاص_نوشته #عکس #مد #مجلسی #روسری #کیف #صندل
۴.۲k
۲۵ خرداد ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.