پارت ۲۲۲ آخرین تکه قلبم به قلم izeinabii
#پارت_۲۲۲ #آخرین_تکه_قلبم به قلم #izeinabii
آروم گذاشتم زمین و لبامو بوسید.
_آخیش .. دلم برا لباش تنگ شده بودا..
توی دلم کیلو کیلو قند آب شد !
*****
خسته ی دانشگاه و درس شدن یه طرف.. گرمای هوا ام یه طرف !
انگار نه انگار آبانه .. برای خودمم عجیب بود که چطور و چجوری انقدر گرمایی شدم .
درو با کلید باز کردم و رفتم داخل ..هیچ کس خونه نبود .. رفتم داخل حموم و سریع یه دوش بیست دقیقه ای گرفتم و زدم بیرون .
حالا احساس سبکی بهتری داشتم .. با شنیدن صدای خاله سمیرا سریع لباسمو پوشیدم و موهامو شونع کردم و بافتم و رفتم بیرون.
_سلام خاله.
خاله سمیرا با دیدنم اومد سمتم و. بغلم کرد..
_سلام عزیز دلم .. خوبی؟
با لبخند گفتم:
_الان دیگه آره!
_دلم براتون تنگ شده بود..
_بخدا منم.. شما خوبید؟
_اره عزیزم .. ببین چخبره صورتت؟
با خنده گفتم:
_ابروهام فقط بهم ریخته ..
_یکمه این؟
_زیاده؟
_خیلی .. بزار یه ساعت دیگه یه دستی می کشم به صورتت ..
سری تکون دادم و گفتم:
_دستتون درد نکنه .
در حالی که آزیتا جون برامون چای میاورد رفتم سمت گوشیم و شماره ی نیما رو گرفتم و بعد از صدای بوق و برنداشته شدن تماسم گوشیو زدم شارژ و گفتم:
_مامان جون نمی دونید نیما کجاست؟
_گفت می خواد بره آرایشگاه.
با خنده چایی رو برداشتم و گفتم:
_نیما بیشتر از ما به فکر سر و صورتشه..
_آره والا .. بعد از خواب و خوراک و اون کوفتی.. خوشگل و خوشتیپ شدن از زنشونم براشون مهم تره .. نهواینکه بگم خوشگل مب کنن برا زنشون ها نه .گ خوشگل می کنن برا اینکه جلو مردای دیگه کم نیارن!
_دقیقا.
**
بعد از اینکه چشمامو باز کردم صورت غرق در آرایشم متعجبم کرد ..
_وای این منم؟آروم گذاشتم زمین و لبامو بوسید.
_آخیش .. دلم برا لباش تنگ شده بودا..
توی دلم کیلو کیلو قند آب شد !
*****
خسته ی دانشگاه و درس شدن یه طرف.. گرمای هوا ام یه طرف !
انگار نه انگار آبانه .. برای خودمم عجیب بود که چطور و چجوری انقدر گرمایی شدم .
درو با کلید باز کردم و رفتم داخل ..هیچ کس خونه نبود .. رفتم داخل حموم و سریع یه دوش بیست دقیقه ای گرفتم و زدم بیرون .
حالا احساس سبکی بهتری داشتم .. با شنیدن صدای خاله سمیرا سریع لباسمو پوشیدم و موهامو شونع کردم و بافتم و رفتم بیرون.
_سلام خاله.
خاله سمیرا با دیدنم اومد سمتم و. بغلم کرد..
_سلام عزیز دلم .. خوبی؟
با لبخند گفتم:
_الان دیگه آره!
_دلم براتون تنگ شده بود..
_بخدا منم.. شما خوبید؟
_اره عزیزم .. ببین چخبره صورتت؟
با خنده گفتم:
_ابروهام فقط بهم ریخته ..
_یکمه این؟
_زیاده؟
_خیلی .. بزار یه ساعت دیگه یه دستی می کشم به صورتت ..
سری تکون دادم و گفتم:
_دستتون درد نکنه .
در حالی که آزیتا جون برامون چای میاورد رفتم.. #نظر_فراموش_نشه_عزیزااااااان #مرسی_که_هستید #دوستون_دارم
*
#عکاسی #زیبا #عاشقانه #خاص #جذاب #عکس_نوشته #شیک #جذابَ #حاج_احمد_متوسلیان #اصکی_برا_چارپایان_آزاد💪🏿😹 #لاکچری
آروم گذاشتم زمین و لبامو بوسید.
_آخیش .. دلم برا لباش تنگ شده بودا..
توی دلم کیلو کیلو قند آب شد !
*****
خسته ی دانشگاه و درس شدن یه طرف.. گرمای هوا ام یه طرف !
انگار نه انگار آبانه .. برای خودمم عجیب بود که چطور و چجوری انقدر گرمایی شدم .
درو با کلید باز کردم و رفتم داخل ..هیچ کس خونه نبود .. رفتم داخل حموم و سریع یه دوش بیست دقیقه ای گرفتم و زدم بیرون .
حالا احساس سبکی بهتری داشتم .. با شنیدن صدای خاله سمیرا سریع لباسمو پوشیدم و موهامو شونع کردم و بافتم و رفتم بیرون.
_سلام خاله.
خاله سمیرا با دیدنم اومد سمتم و. بغلم کرد..
_سلام عزیز دلم .. خوبی؟
با لبخند گفتم:
_الان دیگه آره!
_دلم براتون تنگ شده بود..
_بخدا منم.. شما خوبید؟
_اره عزیزم .. ببین چخبره صورتت؟
با خنده گفتم:
_ابروهام فقط بهم ریخته ..
_یکمه این؟
_زیاده؟
_خیلی .. بزار یه ساعت دیگه یه دستی می کشم به صورتت ..
سری تکون دادم و گفتم:
_دستتون درد نکنه .
در حالی که آزیتا جون برامون چای میاورد رفتم سمت گوشیم و شماره ی نیما رو گرفتم و بعد از صدای بوق و برنداشته شدن تماسم گوشیو زدم شارژ و گفتم:
_مامان جون نمی دونید نیما کجاست؟
_گفت می خواد بره آرایشگاه.
با خنده چایی رو برداشتم و گفتم:
_نیما بیشتر از ما به فکر سر و صورتشه..
_آره والا .. بعد از خواب و خوراک و اون کوفتی.. خوشگل و خوشتیپ شدن از زنشونم براشون مهم تره .. نهواینکه بگم خوشگل مب کنن برا زنشون ها نه .گ خوشگل می کنن برا اینکه جلو مردای دیگه کم نیارن!
_دقیقا.
**
بعد از اینکه چشمامو باز کردم صورت غرق در آرایشم متعجبم کرد ..
_وای این منم؟آروم گذاشتم زمین و لبامو بوسید.
_آخیش .. دلم برا لباش تنگ شده بودا..
توی دلم کیلو کیلو قند آب شد !
*****
خسته ی دانشگاه و درس شدن یه طرف.. گرمای هوا ام یه طرف !
انگار نه انگار آبانه .. برای خودمم عجیب بود که چطور و چجوری انقدر گرمایی شدم .
درو با کلید باز کردم و رفتم داخل ..هیچ کس خونه نبود .. رفتم داخل حموم و سریع یه دوش بیست دقیقه ای گرفتم و زدم بیرون .
حالا احساس سبکی بهتری داشتم .. با شنیدن صدای خاله سمیرا سریع لباسمو پوشیدم و موهامو شونع کردم و بافتم و رفتم بیرون.
_سلام خاله.
خاله سمیرا با دیدنم اومد سمتم و. بغلم کرد..
_سلام عزیز دلم .. خوبی؟
با لبخند گفتم:
_الان دیگه آره!
_دلم براتون تنگ شده بود..
_بخدا منم.. شما خوبید؟
_اره عزیزم .. ببین چخبره صورتت؟
با خنده گفتم:
_ابروهام فقط بهم ریخته ..
_یکمه این؟
_زیاده؟
_خیلی .. بزار یه ساعت دیگه یه دستی می کشم به صورتت ..
سری تکون دادم و گفتم:
_دستتون درد نکنه .
در حالی که آزیتا جون برامون چای میاورد رفتم.. #نظر_فراموش_نشه_عزیزااااااان #مرسی_که_هستید #دوستون_دارم
*
#عکاسی #زیبا #عاشقانه #خاص #جذاب #عکس_نوشته #شیک #جذابَ #حاج_احمد_متوسلیان #اصکی_برا_چارپایان_آزاد💪🏿😹 #لاکچری
۸.۷k
۲۶ خرداد ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.