درخواستی هارو نگا کردم بیشترشون بازم
درخواستی هارو نگا کردم بیشترشون بازم
ا/ت_ران_ریندو بود😂😂
پس با همین پیش میریم
یه خلاصه ام بگم از فیک جدید
1_ایندفعه گنگ بونتن هنوز نیس
2_ا/ت خواهر باجی ئه
۳_گنگ تنجیکو ام هست
۴_تومان هم هنوز پابرجاست
۵_و همین دیگه😂
مرسی نظراتتون رو بهم میگین
______________________________
(ا/ت)
با دلدرد شدیدم از خواب بیدار شدم
از روی تخت بلند شدم و چراغ رو روشن کردم
ا/ت:ساعت چنده؟ چرا هوا هنوز تاریکه...وایییی خدا دلم خیلی درد میکنه
به زور تا پایین رفتم که دیدم باجی هم نیس
تچی زیر لب گفتم و مشتمو کوبوندم به دیوار سریع رفتم و گوشیمو برداشتم و فقط زنگ زدم به ریندو
بعد ۳ تا بوق خوردن جواب داد
ریندو:ا/ت چطوری؟
ا/ت:چطورم؟دارم از دلدرد میمیرم ریندوووو تروخدا بیا اینجا نمیتونم روی پاهام وایستم
ریندو:مگه داداشت خونه نیس؟
ا/ت:اگه خونه بود بهت زنگ نمیزدمم ریندو لطفا دلدردم داره بدتر میشه نمیایییی؟
ریندو:اومدم پنج مین دیگه اونجام
گوشیو قطع کردم و رفتم خودمو انداختم روی مبل
ا/ت:فقط...فقط باید ۵ دقیقه تحمل کنم.هوففف چرا اینجوری شدممم مننن
بعد از ۳ دقیقه صدای کلید رو شنیدم
با تعجب به در نگاه کردم..ریندو که کلید نداشت...نه صبر کن..نکنه که باجییی باشههه
که تا اینو گفتم باجی با چیفویو و مایکی اومدن داخل
سر جام خشکم زد
چیکار باید میکردم چند دقیقه ی دیگه ریندو میومددد
خیزش کانتو هم که هنوز هست
وای خدا اگه ریندو بیاد خیلیی دردسر میشه
چیکار کنم
چاره ای نداشتمیا باید خودم میرفتم بیرون یا باید اونا رو پی نخود سیاه میفرستادم
به زور روی پاهام وایستادم
ا/ت:..کنیچوا اونی_چان
باجی:اوو..ا/ت فکر کردم هنوز خوابی امروز تا شب مایکی و چیفویو مهمونمون هستن برو یکم خوراکی بیار
ا/ت(توی ذهنش):نانیییییی؟ تا شبببببب وااااای خدا کارم ساختس بدبخت شدم الان اگه بفهمن من با تنجیکو یه رابطه ای دارم سرمو از تنم جدا میکنن شتتت
ا/ت:میگم باجی من یکم حالم اوکی نیس میخواستم برم دکتر یک چند دقیقه ی دیگه میا_____
حرفم با صدای زنگ قطع شد
خاک تو سرممم ریندوووو اومدددد
مایکی:ها؟ باجی به جز ماهم مهمون داشتی؟
باجی:نه...ا/ت دوستای تو نیستن؟
ا/ت:چی من؟...نه چی میگی...دو...دوستای من که چیزن__
مایکی:ا/ت؟ چرا انقدر استرس گرفتی؟
دستامو فشارر دادم صورتم سرخ شده بود
که آخرش سعی کردم بدون استرس حرفمو بزنم
ا/ت:هوففف...نه یکم فقط...اه اصلا بیخیال مایکی_کون من میرم در رو باز کنم و عا اینم یادم رفت بگم اونی_چان آره یکی از دوستامه میخوام باهاش برم دکتر زود برمیگردم جانه..
باجی:ا/ت زود برگرد امروز میخوایم بریم دهن تنجیکو رو سرویس کنیم و برادران هایتانی رو که میتسویا رو گرفتن یکم اذیت کنیم(بابت اسپویل گومن)
ا/ت:با...باشه
________
نظرتون؟
ا/ت_ران_ریندو بود😂😂
پس با همین پیش میریم
یه خلاصه ام بگم از فیک جدید
1_ایندفعه گنگ بونتن هنوز نیس
2_ا/ت خواهر باجی ئه
۳_گنگ تنجیکو ام هست
۴_تومان هم هنوز پابرجاست
۵_و همین دیگه😂
مرسی نظراتتون رو بهم میگین
______________________________
(ا/ت)
با دلدرد شدیدم از خواب بیدار شدم
از روی تخت بلند شدم و چراغ رو روشن کردم
ا/ت:ساعت چنده؟ چرا هوا هنوز تاریکه...وایییی خدا دلم خیلی درد میکنه
به زور تا پایین رفتم که دیدم باجی هم نیس
تچی زیر لب گفتم و مشتمو کوبوندم به دیوار سریع رفتم و گوشیمو برداشتم و فقط زنگ زدم به ریندو
بعد ۳ تا بوق خوردن جواب داد
ریندو:ا/ت چطوری؟
ا/ت:چطورم؟دارم از دلدرد میمیرم ریندوووو تروخدا بیا اینجا نمیتونم روی پاهام وایستم
ریندو:مگه داداشت خونه نیس؟
ا/ت:اگه خونه بود بهت زنگ نمیزدمم ریندو لطفا دلدردم داره بدتر میشه نمیایییی؟
ریندو:اومدم پنج مین دیگه اونجام
گوشیو قطع کردم و رفتم خودمو انداختم روی مبل
ا/ت:فقط...فقط باید ۵ دقیقه تحمل کنم.هوففف چرا اینجوری شدممم مننن
بعد از ۳ دقیقه صدای کلید رو شنیدم
با تعجب به در نگاه کردم..ریندو که کلید نداشت...نه صبر کن..نکنه که باجییی باشههه
که تا اینو گفتم باجی با چیفویو و مایکی اومدن داخل
سر جام خشکم زد
چیکار باید میکردم چند دقیقه ی دیگه ریندو میومددد
خیزش کانتو هم که هنوز هست
وای خدا اگه ریندو بیاد خیلیی دردسر میشه
چیکار کنم
چاره ای نداشتمیا باید خودم میرفتم بیرون یا باید اونا رو پی نخود سیاه میفرستادم
به زور روی پاهام وایستادم
ا/ت:..کنیچوا اونی_چان
باجی:اوو..ا/ت فکر کردم هنوز خوابی امروز تا شب مایکی و چیفویو مهمونمون هستن برو یکم خوراکی بیار
ا/ت(توی ذهنش):نانیییییی؟ تا شبببببب وااااای خدا کارم ساختس بدبخت شدم الان اگه بفهمن من با تنجیکو یه رابطه ای دارم سرمو از تنم جدا میکنن شتتت
ا/ت:میگم باجی من یکم حالم اوکی نیس میخواستم برم دکتر یک چند دقیقه ی دیگه میا_____
حرفم با صدای زنگ قطع شد
خاک تو سرممم ریندوووو اومدددد
مایکی:ها؟ باجی به جز ماهم مهمون داشتی؟
باجی:نه...ا/ت دوستای تو نیستن؟
ا/ت:چی من؟...نه چی میگی...دو...دوستای من که چیزن__
مایکی:ا/ت؟ چرا انقدر استرس گرفتی؟
دستامو فشارر دادم صورتم سرخ شده بود
که آخرش سعی کردم بدون استرس حرفمو بزنم
ا/ت:هوففف...نه یکم فقط...اه اصلا بیخیال مایکی_کون من میرم در رو باز کنم و عا اینم یادم رفت بگم اونی_چان آره یکی از دوستامه میخوام باهاش برم دکتر زود برمیگردم جانه..
باجی:ا/ت زود برگرد امروز میخوایم بریم دهن تنجیکو رو سرویس کنیم و برادران هایتانی رو که میتسویا رو گرفتن یکم اذیت کنیم(بابت اسپویل گومن)
ا/ت:با...باشه
________
نظرتون؟
۱۰.۶k
۱۶ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.