عکس سونیا و دنیا پارت47 دلبربلا
عکس سونیا و دنیا #پارت47 #دلبربلا
هنوز داشتم براش تعریف میکردم که یهو یکی گفت
_اول این که شما دو تا بیرون چی کار میکنین
و دومم اینکه چرا کنار هم نشستین؟
هول شدمو برگشتم و به رئیس کمیته انظباطی نگاه کردم و گفتم
_سلام امروز روز دومیه که استاد افتخاری افتخار میدنو منو از کلاس بیرون میکنن
_چرا؟
_کلاس خیلی تاریک بود خوابم برد ایشونم اسممو صدا زدن دیدن جواب ندادم فهمیدن خوابم بعدشم اسممو نوشتن قسمت بدان دفترشون و از کلاس بیرونم کردن داشتم میرفتم بیرون که خودکارشون افتاد منم حواسم نبود شوتش کردم ویشونم گفتن بعد کلاس بیای دفترم منم یادم رفت نرفتم دفترشون و امروز برای بار دوم بیرونم کردن
مطمئن بودم اینو خود افتخاری فرستاده
مهام بیشعور ریز ریز میخندید چون همشو به نفع خودم تموم کردم
خودمم داشت خندم میگرفت
_خوب شما آقای جاوید اینجا چیکار میکنید؟
_من کلاسم تموم شد الان منتظر دوستامم رفتن کتابخونه دانشگاه کار داشتن
_آهان بعد چرا اینجا نشستین بغل این خانوم
پریدم تو حرفشو گفتم
_جناب شفیعی چرا تهمت میزنین ما یه متر از هم فاصله داریم درضمن آقای جاوید سر یه کدورت اومده بودن عذر خواهی کنن
چشای مهام افتاده بود کف پاش
_بسیار خوب خانوم...
_کیانی هستم
_بله خانم کیانی بفرمایید دفتر بنده استاد افتخاری هم هستن
بلند شدم برم که مهام گفت
_انا لله و انا الیه راجعون
_باز گشت همه به سوی اوست
خندیدمو رفتم
افتخاریو دیدم و رومو ازش گرفتم
پسره گراز
اونجا ازم تعهد گرفتن و ولم کردن
رفتم بیرون و بچه هارو دیدم دویدم سمتشونو
براشون تعریف کردم چی شده
اونام کلی خندیدن و افتخاری بچه ننه رو دست انداختن
میگفتن من که نبودم رفتن کلاسو اعلام کردن فردا ساعت نه باید دانشگاه باشیم
وارد خونه شدیمو لباس عوض کردیم
وسایلمونو جمع کردیم
برای بار صدم میخواستم برم شمال
ولی کلی ذوق داشتم
نمیدونم چرا
شبو زود خوابیدیم چون فردا ساعت نه باید دانشگاه باشیم
لایک و کامنت فراموش نشه😉
هنوز داشتم براش تعریف میکردم که یهو یکی گفت
_اول این که شما دو تا بیرون چی کار میکنین
و دومم اینکه چرا کنار هم نشستین؟
هول شدمو برگشتم و به رئیس کمیته انظباطی نگاه کردم و گفتم
_سلام امروز روز دومیه که استاد افتخاری افتخار میدنو منو از کلاس بیرون میکنن
_چرا؟
_کلاس خیلی تاریک بود خوابم برد ایشونم اسممو صدا زدن دیدن جواب ندادم فهمیدن خوابم بعدشم اسممو نوشتن قسمت بدان دفترشون و از کلاس بیرونم کردن داشتم میرفتم بیرون که خودکارشون افتاد منم حواسم نبود شوتش کردم ویشونم گفتن بعد کلاس بیای دفترم منم یادم رفت نرفتم دفترشون و امروز برای بار دوم بیرونم کردن
مطمئن بودم اینو خود افتخاری فرستاده
مهام بیشعور ریز ریز میخندید چون همشو به نفع خودم تموم کردم
خودمم داشت خندم میگرفت
_خوب شما آقای جاوید اینجا چیکار میکنید؟
_من کلاسم تموم شد الان منتظر دوستامم رفتن کتابخونه دانشگاه کار داشتن
_آهان بعد چرا اینجا نشستین بغل این خانوم
پریدم تو حرفشو گفتم
_جناب شفیعی چرا تهمت میزنین ما یه متر از هم فاصله داریم درضمن آقای جاوید سر یه کدورت اومده بودن عذر خواهی کنن
چشای مهام افتاده بود کف پاش
_بسیار خوب خانوم...
_کیانی هستم
_بله خانم کیانی بفرمایید دفتر بنده استاد افتخاری هم هستن
بلند شدم برم که مهام گفت
_انا لله و انا الیه راجعون
_باز گشت همه به سوی اوست
خندیدمو رفتم
افتخاریو دیدم و رومو ازش گرفتم
پسره گراز
اونجا ازم تعهد گرفتن و ولم کردن
رفتم بیرون و بچه هارو دیدم دویدم سمتشونو
براشون تعریف کردم چی شده
اونام کلی خندیدن و افتخاری بچه ننه رو دست انداختن
میگفتن من که نبودم رفتن کلاسو اعلام کردن فردا ساعت نه باید دانشگاه باشیم
وارد خونه شدیمو لباس عوض کردیم
وسایلمونو جمع کردیم
برای بار صدم میخواستم برم شمال
ولی کلی ذوق داشتم
نمیدونم چرا
شبو زود خوابیدیم چون فردا ساعت نه باید دانشگاه باشیم
لایک و کامنت فراموش نشه😉
۱۴.۴k
۲۰ اسفند ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.