پارت45 دلبربلا
#پارت45 #دلبربلا
از خواب که بیدار شدم هوا یجوری بود
هنگ کردم
الان عصره یا صبحه
به ساعت نگاه کردم
پنج بود وا خب الان پنج بعد از ظهره یا پنج صبح
یکم فک کردم من کی خوابیدم
آهان وقتی از دانشگاه اومدم
کی از دانشگاه اومدم؟
ساعت پنج و نیم....پس الان صبحه
یه خمیازه کشیدمو دوباره گرفتم خوابیدم
_خانوما بگن
_هو هو
_خانوما بگن
_هو هو
_بلند تر
_هو هو
_بلند تر
_هو هو
_خانوما بگین
_هوهو
_بازم بگین
_هو ....
_الهی بمیرین کفنتون کنم سنگ قبرتونو با جیش بشورم لال شین به حق علی خیلی فک میکنین صداتون خوبه بدبختا اسهال شدم
_خب حالا پاشو تن لشتو جمع کن بریم عکسارو بگیریم
_اول صبحی دسشویی لازم شدم وایسین برم دسشویی ..بعدشم یه چیزی بخورم بعدش بریم
رفتم تو دسشویی که سونیا داد زد
_همونجا یه چیزیم بخور
_من خوراک تورو نمیخورم
کارمو انجام دادمو اومدم بیرون
شکلات صبحونه رو از یخچال کشیدم بیرونو شروع کردم به خوردن
سیر که شدم حاضر شدمو با بچه ها رفتیم عکسارو بگیریم
پس فردا باید میرفتیم شمال
هنوزم باورم نمیشه و مثه خر ذوق دارم
رسیدزمو پیاده شدیم و رفتیم تو
خودمونو معرفی کردیم و عکسامونو آوردن
عکسمو که دیدم میخواستم داد بزنم
خیلی باحال شده بود
صورتم هیچی معلوم نبودو همه جا تاریک بود
و همینم قشنگش کرده بود
به عکس بچه ها نگاه کردم
مال اونا هم خیلی خوب شده بود
دوتا شون روی یه نیمکت نشیته بودنو پشتشون هم پر برگ بود
پولشو حساب کردیمو رفتیم خونه
سریع دویدمو عکسمو زدم بالای تختم
امروز استراحت بودیم و فردا
با اون استاد مزخرفه که خودکارشو شوت کردم کلاس داشتیم
با بچه ها تصمیم گرفتیم بریم بیرون تا نپوکیدیم
یه زنگ به ثنا هم زدم که گفت مایو هامونو برداریم میخواد ببرتمون یه جایی
سریع لباسامو عوض کردمو با بچه ها
رفتیم سمت خوابگاه ثنا رو هم سوار کردیمو آدرسو ازش گرفتم و
روندم سمت جایی که میگفت
لایک و کامنت فراموش نشه 😉
از خواب که بیدار شدم هوا یجوری بود
هنگ کردم
الان عصره یا صبحه
به ساعت نگاه کردم
پنج بود وا خب الان پنج بعد از ظهره یا پنج صبح
یکم فک کردم من کی خوابیدم
آهان وقتی از دانشگاه اومدم
کی از دانشگاه اومدم؟
ساعت پنج و نیم....پس الان صبحه
یه خمیازه کشیدمو دوباره گرفتم خوابیدم
_خانوما بگن
_هو هو
_خانوما بگن
_هو هو
_بلند تر
_هو هو
_بلند تر
_هو هو
_خانوما بگین
_هوهو
_بازم بگین
_هو ....
_الهی بمیرین کفنتون کنم سنگ قبرتونو با جیش بشورم لال شین به حق علی خیلی فک میکنین صداتون خوبه بدبختا اسهال شدم
_خب حالا پاشو تن لشتو جمع کن بریم عکسارو بگیریم
_اول صبحی دسشویی لازم شدم وایسین برم دسشویی ..بعدشم یه چیزی بخورم بعدش بریم
رفتم تو دسشویی که سونیا داد زد
_همونجا یه چیزیم بخور
_من خوراک تورو نمیخورم
کارمو انجام دادمو اومدم بیرون
شکلات صبحونه رو از یخچال کشیدم بیرونو شروع کردم به خوردن
سیر که شدم حاضر شدمو با بچه ها رفتیم عکسارو بگیریم
پس فردا باید میرفتیم شمال
هنوزم باورم نمیشه و مثه خر ذوق دارم
رسیدزمو پیاده شدیم و رفتیم تو
خودمونو معرفی کردیم و عکسامونو آوردن
عکسمو که دیدم میخواستم داد بزنم
خیلی باحال شده بود
صورتم هیچی معلوم نبودو همه جا تاریک بود
و همینم قشنگش کرده بود
به عکس بچه ها نگاه کردم
مال اونا هم خیلی خوب شده بود
دوتا شون روی یه نیمکت نشیته بودنو پشتشون هم پر برگ بود
پولشو حساب کردیمو رفتیم خونه
سریع دویدمو عکسمو زدم بالای تختم
امروز استراحت بودیم و فردا
با اون استاد مزخرفه که خودکارشو شوت کردم کلاس داشتیم
با بچه ها تصمیم گرفتیم بریم بیرون تا نپوکیدیم
یه زنگ به ثنا هم زدم که گفت مایو هامونو برداریم میخواد ببرتمون یه جایی
سریع لباسامو عوض کردمو با بچه ها
رفتیم سمت خوابگاه ثنا رو هم سوار کردیمو آدرسو ازش گرفتم و
روندم سمت جایی که میگفت
لایک و کامنت فراموش نشه 😉
۱۰.۳k
۱۷ اسفند ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.