Part17(همه چیز اتفاقی بود)
(صدای در زدن)
دکتر:بفرمایید.....
و هیون جو و جونگ کوک رفتن داخل...
دکتر:خب نتیجه اش اومد...
جونگ کوک:بهم ندادن نتیجه اش رو وگرنه...
هیون جو:باشه حالا...خب چی شده چرا اینطوری میشم
دکتر:خب.....خب تو الان حدود دوماهی که بارداری خانم جانگ ولی نفهمیدی....تبریک میگم آقای دکتر
هیون جو شوکه شده بود..خیلی زیاد.الان سرش خیلی شلوغ بود آمادگیشو نداشت.با کارای کمپانی و ولی دیگه کاریش نمیشد کرد... از اتاق اومدن بیرون.
جونگ کوک:باورم نمیشه دختر دارم بابا میشم...
هیون جو:باشه حالا.....خیلی یهویی بود.بهت گفتم که نکن ولی تو...
و جونگ کوک بی توجه دستش رو رو شکم هیون جو گذاشت که هوسوک به هیون جو زنگ زد...
هیون جو:الو اوپا....
هوسوک:الو..خوبی؟! چی شد نتیجه اش؟!
هیون جو:تو از کجا میدونی آخه...؟!
هوسوک:جونگ کوک گفت بهم...خب چی شد؟!
هیون جو:درسته.....الان حدود دوماهه..هوسوک میشه بعدا حرف بزنیم...اصلا سه روز دیگه بیا خونمون مهمونی...خوبه؟!
هوسوک:باشه..درکت میکنم پس فعلا....
و سوار ماشین شدن و رفتن خونه...جونگ کوک تصمیم داشت این چند روز پیشش بمونه .بعد نیم ساعت رسیدن خونه.....
و دوباره هیون جو حالت تهوع داشت و سریع رفت به سمت دستشویی.....
جونگ کوک:خوبی تو؟!!
هیون جو :هوم...بد نیستم...
جونگ کوک:پس من شام درست میکنم.
شب شد و باهم شام خوردن..یه کم گذشت....
جونگ کوک:حالم خوب نیست...نمیدونم چرا دقیقا..
هیون جو:چته پس.....وایسا
و دستش رو رو پیشونی جونگ کوک گذاشت.
هیون جو:تو که تب داری.....
جونگ کوک:وایسا یه لحظه.....
و اونم حالت تهوع داشت و رفت و برگشت.....
هیون جو:من باردارم...تو چرا حالت تهوع داری؟!
جونگ کوک:شاید مسموم شدم....
دو روز گذشت به همین منوال و جونگ کوک همچنان حالش بد بود و خیلی ضعیف شده بود.....
ولی هیون جو بهتر شده بود....امروز صبح زنگ زد به هوسوک....
هیون جو:اوپا....امروز عصر منتظرتم
هوسوک:باشه میبینمت....
و رفت تو اتاق جونگ کوک:
هیون جو:جونگ کوکا.....حتی یه ذره هم بهتر نشدی
جونگ کوک:هوم...نمیدونم چرا..بیشتر استراحت میکنم..باشه؟ تو مواظب خودت و بچه باش....
هیون جو:من بلدم از خودم مواظبت کنم.....باشه هر جور راحتی....آخه خیلی ضعیف شدی....پس استراحت کن...
رفت پایین و دوباره شماره هوسوک رو گرفت:
هیون جو:اوپا...حال جونگ کوک خوب نیست....الان شاید نیای بهتره....
هوسوک:چرا چش شده؟! واسه همینه سه روزه سر کار نیومده....
هیون جو:آره...تب داره و مدام حالت تهوع و گاها بالا میاره....
هوسوک:میدونم چاره اش چیه وایسا....عصر میبینمت...
هیون جو:پس یه کاری کن این خوب شه...منتظرتم
پرش زمانی به عصر خونه جونگ کوک و هیون جو.....
ادامه دارد💛
دکتر:بفرمایید.....
و هیون جو و جونگ کوک رفتن داخل...
دکتر:خب نتیجه اش اومد...
جونگ کوک:بهم ندادن نتیجه اش رو وگرنه...
هیون جو:باشه حالا...خب چی شده چرا اینطوری میشم
دکتر:خب.....خب تو الان حدود دوماهی که بارداری خانم جانگ ولی نفهمیدی....تبریک میگم آقای دکتر
هیون جو شوکه شده بود..خیلی زیاد.الان سرش خیلی شلوغ بود آمادگیشو نداشت.با کارای کمپانی و ولی دیگه کاریش نمیشد کرد... از اتاق اومدن بیرون.
جونگ کوک:باورم نمیشه دختر دارم بابا میشم...
هیون جو:باشه حالا.....خیلی یهویی بود.بهت گفتم که نکن ولی تو...
و جونگ کوک بی توجه دستش رو رو شکم هیون جو گذاشت که هوسوک به هیون جو زنگ زد...
هیون جو:الو اوپا....
هوسوک:الو..خوبی؟! چی شد نتیجه اش؟!
هیون جو:تو از کجا میدونی آخه...؟!
هوسوک:جونگ کوک گفت بهم...خب چی شد؟!
هیون جو:درسته.....الان حدود دوماهه..هوسوک میشه بعدا حرف بزنیم...اصلا سه روز دیگه بیا خونمون مهمونی...خوبه؟!
هوسوک:باشه..درکت میکنم پس فعلا....
و سوار ماشین شدن و رفتن خونه...جونگ کوک تصمیم داشت این چند روز پیشش بمونه .بعد نیم ساعت رسیدن خونه.....
و دوباره هیون جو حالت تهوع داشت و سریع رفت به سمت دستشویی.....
جونگ کوک:خوبی تو؟!!
هیون جو :هوم...بد نیستم...
جونگ کوک:پس من شام درست میکنم.
شب شد و باهم شام خوردن..یه کم گذشت....
جونگ کوک:حالم خوب نیست...نمیدونم چرا دقیقا..
هیون جو:چته پس.....وایسا
و دستش رو رو پیشونی جونگ کوک گذاشت.
هیون جو:تو که تب داری.....
جونگ کوک:وایسا یه لحظه.....
و اونم حالت تهوع داشت و رفت و برگشت.....
هیون جو:من باردارم...تو چرا حالت تهوع داری؟!
جونگ کوک:شاید مسموم شدم....
دو روز گذشت به همین منوال و جونگ کوک همچنان حالش بد بود و خیلی ضعیف شده بود.....
ولی هیون جو بهتر شده بود....امروز صبح زنگ زد به هوسوک....
هیون جو:اوپا....امروز عصر منتظرتم
هوسوک:باشه میبینمت....
و رفت تو اتاق جونگ کوک:
هیون جو:جونگ کوکا.....حتی یه ذره هم بهتر نشدی
جونگ کوک:هوم...نمیدونم چرا..بیشتر استراحت میکنم..باشه؟ تو مواظب خودت و بچه باش....
هیون جو:من بلدم از خودم مواظبت کنم.....باشه هر جور راحتی....آخه خیلی ضعیف شدی....پس استراحت کن...
رفت پایین و دوباره شماره هوسوک رو گرفت:
هیون جو:اوپا...حال جونگ کوک خوب نیست....الان شاید نیای بهتره....
هوسوک:چرا چش شده؟! واسه همینه سه روزه سر کار نیومده....
هیون جو:آره...تب داره و مدام حالت تهوع و گاها بالا میاره....
هوسوک:میدونم چاره اش چیه وایسا....عصر میبینمت...
هیون جو:پس یه کاری کن این خوب شه...منتظرتم
پرش زمانی به عصر خونه جونگ کوک و هیون جو.....
ادامه دارد💛
۳.۶k
۲۵ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.