part¹¹⁷
part¹¹⁷
¹⁰minutes later
نگاهم رو به کوچه کناری دادم که به کوچه ی مقابل متصل بود. با سرعت وارد کوچه کناری شدم و بعد از برخورد به اون شخص محکم بهش تنه زدم تا بیوفته و خب موفق بودم. برخوردی که داشتیم باعث نالیدن و دردمندیه هردومون شد. هردو باهم پخش زمین شدیم ، نگاهم رو به فرد دادم که با تمام دردی که داشت سعی کرد فرار کنه. اما من جئون....یعنی کیم ات بودم !
مچ پاش رو گرفتم و به عقب کشیدمش . در یک حرکت آنی بلند شدم و نفس نفس زنان بالای سرش رفتم؛ ماسکی که روی صورتش قرار داشت رو به سمت پایین هدایت کردم ؛ با تعجب به چهره ی آشکار و آشنایی که جلوم قرار داشت نگاه انداختم؛
+تو...؟
+تو اینجا چیکار میکنی؟
.....:سلام خانوم!
شخصی که جلوم بود بادیگاردی شخصیم بود که جئون همون اوایل ازدواجمون استخدامش کرده بود؛ با عصبانیت لب پایینم رو گزیدم و توی صورت جو(بادیگارد) غریدم: اینجا چیکار میکنی جواب بده؟
سکوتی که در پیش گرفته بود جواب رو به راحتی آشکار کرد:+اون تو رو فرستاده؟
جو: آقا فقط نگرانتون بودن!
+اون از کجا میدونه من اینجام!
و باز هم اون سکوت لعنتی
+با تو ام* بلند
جو: آقا خودشون پیشنهاد سفر شما رو دادن و ...
+کار های خروج ام رو هم اون انجام داد!* زیر لب و اروم
Villa_¹:⁰⁰pm
با عصبانیت داخل پذیرایی قدم برداشتم،نه مارگارت جواب میداد و نه جئون. از روی خشم شروع به جویدن ناخونم کردم.
Evening _اتمام ویو ات
با صدای تلفن همراهش از خواب بیدار شد،به ساعت نگاه انداخت ،⁴ساعتی میشد که روی مبل و در همون حالت خوابیده بود.کش و قوسی به بدنش داد و به سمت تلفنی که در حال زنگ خوردن بود و روی میز قرار داشت جهید اما زمانی که تلفن رو لمس کرد تماس به اتمام رسید.
با دیدن شماره ی ناشناسی که بهش زنگ زده بود و از طرف کره هم بود گوشی رو کنار گذاشت؛تمایلی به جواب دادن تلفن یا دوباره زنگ زدن به اون شماره نداشت و تنها چیزی که ذهنش رو درگیر کرده بود سفر و کارایی بود که جونگ کوک براش انجام داده بود... از روی عشق بود یا از روی ترس؟ناگهان لبخندی روی لب هاش نقش بست. دلش به لرزه در اومد و خوشحال بود اما ...
Meanwhile _عمارت جئون بزرگ
_ چرا اینکارو کردی* فریاد
باک هیون: تا کی میخواستی با اون زن نامزد باشی؟*داد
باک هیون: اون بارداره و بهترین کار این بود که خبر قطعی شدن ازدواج تون رو منتشر کنی اما از اون جایی که اینکار رو نکردی خودم انجام دادم
_چرا اینکار رو کردی بدون مشورت با من* فریاد مایل به نالیدن
_من ازت کمک خواستم!
باک هیون:تا کی میخوای به هوای زن مردت باشی؟*داد
_بابا بسه!* فریاد
باک هیون:ای ابله....
اسلحه ی سردی که روی پیشونیه جئون بزرگ قرار گرفت باعث نصفه نیمه موندن حرفش شد
_....
¹⁰minutes later
نگاهم رو به کوچه کناری دادم که به کوچه ی مقابل متصل بود. با سرعت وارد کوچه کناری شدم و بعد از برخورد به اون شخص محکم بهش تنه زدم تا بیوفته و خب موفق بودم. برخوردی که داشتیم باعث نالیدن و دردمندیه هردومون شد. هردو باهم پخش زمین شدیم ، نگاهم رو به فرد دادم که با تمام دردی که داشت سعی کرد فرار کنه. اما من جئون....یعنی کیم ات بودم !
مچ پاش رو گرفتم و به عقب کشیدمش . در یک حرکت آنی بلند شدم و نفس نفس زنان بالای سرش رفتم؛ ماسکی که روی صورتش قرار داشت رو به سمت پایین هدایت کردم ؛ با تعجب به چهره ی آشکار و آشنایی که جلوم قرار داشت نگاه انداختم؛
+تو...؟
+تو اینجا چیکار میکنی؟
.....:سلام خانوم!
شخصی که جلوم بود بادیگاردی شخصیم بود که جئون همون اوایل ازدواجمون استخدامش کرده بود؛ با عصبانیت لب پایینم رو گزیدم و توی صورت جو(بادیگارد) غریدم: اینجا چیکار میکنی جواب بده؟
سکوتی که در پیش گرفته بود جواب رو به راحتی آشکار کرد:+اون تو رو فرستاده؟
جو: آقا فقط نگرانتون بودن!
+اون از کجا میدونه من اینجام!
و باز هم اون سکوت لعنتی
+با تو ام* بلند
جو: آقا خودشون پیشنهاد سفر شما رو دادن و ...
+کار های خروج ام رو هم اون انجام داد!* زیر لب و اروم
Villa_¹:⁰⁰pm
با عصبانیت داخل پذیرایی قدم برداشتم،نه مارگارت جواب میداد و نه جئون. از روی خشم شروع به جویدن ناخونم کردم.
Evening _اتمام ویو ات
با صدای تلفن همراهش از خواب بیدار شد،به ساعت نگاه انداخت ،⁴ساعتی میشد که روی مبل و در همون حالت خوابیده بود.کش و قوسی به بدنش داد و به سمت تلفنی که در حال زنگ خوردن بود و روی میز قرار داشت جهید اما زمانی که تلفن رو لمس کرد تماس به اتمام رسید.
با دیدن شماره ی ناشناسی که بهش زنگ زده بود و از طرف کره هم بود گوشی رو کنار گذاشت؛تمایلی به جواب دادن تلفن یا دوباره زنگ زدن به اون شماره نداشت و تنها چیزی که ذهنش رو درگیر کرده بود سفر و کارایی بود که جونگ کوک براش انجام داده بود... از روی عشق بود یا از روی ترس؟ناگهان لبخندی روی لب هاش نقش بست. دلش به لرزه در اومد و خوشحال بود اما ...
Meanwhile _عمارت جئون بزرگ
_ چرا اینکارو کردی* فریاد
باک هیون: تا کی میخواستی با اون زن نامزد باشی؟*داد
باک هیون: اون بارداره و بهترین کار این بود که خبر قطعی شدن ازدواج تون رو منتشر کنی اما از اون جایی که اینکار رو نکردی خودم انجام دادم
_چرا اینکار رو کردی بدون مشورت با من* فریاد مایل به نالیدن
_من ازت کمک خواستم!
باک هیون:تا کی میخوای به هوای زن مردت باشی؟*داد
_بابا بسه!* فریاد
باک هیون:ای ابله....
اسلحه ی سردی که روی پیشونیه جئون بزرگ قرار گرفت باعث نصفه نیمه موندن حرفش شد
_....
۱۹.۳k
۲۶ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.