part¹¹⁹
part¹¹⁹
After many hours
آخرین بطری رو از داخل شل دیرینک ها برداشتم و با استفاده از سر باز کن در بطری رو باز کردم؛ بی وقفه لبم رو به لبه ی بطری دوختم و یک سره کار محتویات داخل بطری رو ساختم. سر درد شدیدی وجودم رو گرفت، چاقو رو از گوشه ی مبل برداشتم و نفسم رو با شدت بیرون دادم. کشان کشان به سمت اتاق خواب رفتم . بعد از ورودم به اتاق به سمت کمد حرکت کردم. چشمم به جعبه ای افتاد که دارای کُلت کوچیکی بود. کلتی که برای یک روز مناسب باید استفاده میشد و اون روز ، امروز بود!
A hour later_ اتمام ویو ات
امیلی:....اما من از تو بچه دارم* با بغض
_سقطش کن!*جدی
امیلی رخ به رخ جئون قرار گرفت و با کمک دست هاش صورت جئون رو قاب گرفت.
امیلی: عشقم لطفا!* با التماس
_از همون اول هم رابطه ی ما اشتباه بود....من و تو متعلق به هم نیستیم، من فقط بخاطر فراموش کردن ات با تو بودم
امیلی:من برای تو شوخی ام* با فریاد
_نه اما با یک شوخی مسخره وارد زندگیم شدی* داد
پس از پایان جمله جونگ کوک، دست راست جئون چندین تقه ی پشت سر هم و با شتاب به در زد
دست راست جئون: رئیس
_الان نمیتونم..
دست راست جئون: رئیس واجبه! خانوم کیم اومدن
_ کیم؟ ات؟* با تعجب
دست راست جئون با گفتن < بله > تایید کرد
چشم های درشت شده ی جئون بخاطر چیزی که شنیده بود بی تاب شد،دست هاش رو فشرد و به سمت در رفت
Meanwhile
+چه خونه ی قشنگی*بلند و با خنده ی مست
نگاهش رو به اطراف داد: +از بیرون کمتر سلطنتی دیده میشد...اینجا محشره!* با خنده ی عصبی که مست بودن ات رو آشکار میکرد
به سمت اواژور بزرگی که روی میز قرار داشت حرکت کرد و با یک ضربه اواژور رو پخش زمین کرد، خورده شیشه ها و چوب هایی که در اواژور به کار رفته بود ، روی زمین پراکنده شده بود ؛جو دست ات رو گرفت و با ترس و نگرانی گفت:خانوم خوبید؟ آسیبی ندیدید؟
ات تک خنده ای کرد و لب به هم جمبوند: من خیلی وقته آسیب دیدم جو....سه سالی میشه که زخم خورده و آسیب دیده ام الان زمان مناسبی برای پرسش این سوال نیست!...
در حال آماده سازی و سازماندهی کلماتی بود که در سرش در حال چرخش بود اما با شنیدن صدای آشنایی دست از آماده سازی کلمات برداشت و نگاهش رو به سمت پله ها داد
After many hours
آخرین بطری رو از داخل شل دیرینک ها برداشتم و با استفاده از سر باز کن در بطری رو باز کردم؛ بی وقفه لبم رو به لبه ی بطری دوختم و یک سره کار محتویات داخل بطری رو ساختم. سر درد شدیدی وجودم رو گرفت، چاقو رو از گوشه ی مبل برداشتم و نفسم رو با شدت بیرون دادم. کشان کشان به سمت اتاق خواب رفتم . بعد از ورودم به اتاق به سمت کمد حرکت کردم. چشمم به جعبه ای افتاد که دارای کُلت کوچیکی بود. کلتی که برای یک روز مناسب باید استفاده میشد و اون روز ، امروز بود!
A hour later_ اتمام ویو ات
امیلی:....اما من از تو بچه دارم* با بغض
_سقطش کن!*جدی
امیلی رخ به رخ جئون قرار گرفت و با کمک دست هاش صورت جئون رو قاب گرفت.
امیلی: عشقم لطفا!* با التماس
_از همون اول هم رابطه ی ما اشتباه بود....من و تو متعلق به هم نیستیم، من فقط بخاطر فراموش کردن ات با تو بودم
امیلی:من برای تو شوخی ام* با فریاد
_نه اما با یک شوخی مسخره وارد زندگیم شدی* داد
پس از پایان جمله جونگ کوک، دست راست جئون چندین تقه ی پشت سر هم و با شتاب به در زد
دست راست جئون: رئیس
_الان نمیتونم..
دست راست جئون: رئیس واجبه! خانوم کیم اومدن
_ کیم؟ ات؟* با تعجب
دست راست جئون با گفتن < بله > تایید کرد
چشم های درشت شده ی جئون بخاطر چیزی که شنیده بود بی تاب شد،دست هاش رو فشرد و به سمت در رفت
Meanwhile
+چه خونه ی قشنگی*بلند و با خنده ی مست
نگاهش رو به اطراف داد: +از بیرون کمتر سلطنتی دیده میشد...اینجا محشره!* با خنده ی عصبی که مست بودن ات رو آشکار میکرد
به سمت اواژور بزرگی که روی میز قرار داشت حرکت کرد و با یک ضربه اواژور رو پخش زمین کرد، خورده شیشه ها و چوب هایی که در اواژور به کار رفته بود ، روی زمین پراکنده شده بود ؛جو دست ات رو گرفت و با ترس و نگرانی گفت:خانوم خوبید؟ آسیبی ندیدید؟
ات تک خنده ای کرد و لب به هم جمبوند: من خیلی وقته آسیب دیدم جو....سه سالی میشه که زخم خورده و آسیب دیده ام الان زمان مناسبی برای پرسش این سوال نیست!...
در حال آماده سازی و سازماندهی کلماتی بود که در سرش در حال چرخش بود اما با شنیدن صدای آشنایی دست از آماده سازی کلمات برداشت و نگاهش رو به سمت پله ها داد
۲۰.۱k
۲۹ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.