نشستیم باهم کلی حرف زدیم و خندیدیم....خیلی وقت بود ندیدمش
نشستیم باهم کلی حرف زدیم و خندیدیم....خیلی وقت بود ندیدمشون شاید ۲ ماه یا بیشتر...دلم برا همشون تنگ شده بود...اکثرا بهشون نمیگم دلم براشون تنگ شده و از دیدنشون خوشحال میشم..برا همین تعجب کردن...اما اینبار رو بهشون گفتم چون احساس کردم واقعا خیلی وقت شده ندیدمشووون
بعد از چند ساعت حرف و اینا تصمیم گرفتن دیگه برن باهاشون خداحافظی کردم و رفتن
خوابم میومد پس به جونگکوک گفت و خوابیدم
جونگکوکم رو مبل دراز کشید....
بعد از چند ساعت حرف و اینا تصمیم گرفتن دیگه برن باهاشون خداحافظی کردم و رفتن
خوابم میومد پس به جونگکوک گفت و خوابیدم
جونگکوکم رو مبل دراز کشید....
۴.۰k
۲۹ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.