زندگی بدون عشق
☆زندگی بدون عشق☆
پارت: ۱
_هقق خواهش میکنم هقق منو نزن
☆خفه شو حقته(داد)
بعد از یه دور کتک زدنم از انباری زد بیرون زخمم هرروز با بیشتر شدن کتکاش باز تر میشد و
خونریزی میکرد همه جام درد میکرد اصلا نمیتونستم از جام بلند شم بعد از اون ازدواج اجباری کوفتی
چند ماه پیش از همون شب کتک زدنمو شروع کرد به خاطر اینکه میخواست حقه اینکه به دوست دخترش
نرسید رو از من بگیره اونم با کتک زجر های بچگیم داشت مثل فیلم از جلوی چشمام رد میشد و
یاد این میوفتادم که اون موقع هم با الان هیچ فرقی نداشت حتی بچگی خوبی هم با کتکای مامان و بابام
نداشتم انگار که برام توی زندگیم نوشته بودن که توی کل زندگیم زجر بکشم و کتک بخورم تا وقتی که میمیرم
درد بدنم هرروز بیشتر و بیشتر میشد انگار داشتن اب جوش روم میریختن روی زمین سرد انباری دراز کشیدم
و همه ی افکارم رو از ذهنم دور کردم تا اروم شم و بخوابم همین که چشمام رو روی هم گزاشتم برای اولین بار توی اینجا
حس کردم هرچی که خوردم رو الان بالا میارم سریع با هرچه دردی که داشتم بلند شدم و دویدم سمت پنجره
و درشو باز کردم و کل محتوای معدم رو بالا اوردم بعد از یه بار باا اوردن دوباره بالا اوردم حس میکردم اگه یه بار دیگه بالا بیارم
بی هوش میشم رفتم سمت ایینه و به صورتم نگاه کردم که رنگ پریده ی همیشگیم بیشتر شده بود
اونم به خاطر حالت تهوعم بود دلم درد میکرد و سرگیجه داشتم ولی با همه ی دردی که داشتم بلاخره خوابم برد
پرش زمانی صبح روز بعد...
ادامه دارد...
پارت: ۱
_هقق خواهش میکنم هقق منو نزن
☆خفه شو حقته(داد)
بعد از یه دور کتک زدنم از انباری زد بیرون زخمم هرروز با بیشتر شدن کتکاش باز تر میشد و
خونریزی میکرد همه جام درد میکرد اصلا نمیتونستم از جام بلند شم بعد از اون ازدواج اجباری کوفتی
چند ماه پیش از همون شب کتک زدنمو شروع کرد به خاطر اینکه میخواست حقه اینکه به دوست دخترش
نرسید رو از من بگیره اونم با کتک زجر های بچگیم داشت مثل فیلم از جلوی چشمام رد میشد و
یاد این میوفتادم که اون موقع هم با الان هیچ فرقی نداشت حتی بچگی خوبی هم با کتکای مامان و بابام
نداشتم انگار که برام توی زندگیم نوشته بودن که توی کل زندگیم زجر بکشم و کتک بخورم تا وقتی که میمیرم
درد بدنم هرروز بیشتر و بیشتر میشد انگار داشتن اب جوش روم میریختن روی زمین سرد انباری دراز کشیدم
و همه ی افکارم رو از ذهنم دور کردم تا اروم شم و بخوابم همین که چشمام رو روی هم گزاشتم برای اولین بار توی اینجا
حس کردم هرچی که خوردم رو الان بالا میارم سریع با هرچه دردی که داشتم بلند شدم و دویدم سمت پنجره
و درشو باز کردم و کل محتوای معدم رو بالا اوردم بعد از یه بار باا اوردن دوباره بالا اوردم حس میکردم اگه یه بار دیگه بالا بیارم
بی هوش میشم رفتم سمت ایینه و به صورتم نگاه کردم که رنگ پریده ی همیشگیم بیشتر شده بود
اونم به خاطر حالت تهوعم بود دلم درد میکرد و سرگیجه داشتم ولی با همه ی دردی که داشتم بلاخره خوابم برد
پرش زمانی صبح روز بعد...
ادامه دارد...
- ۶.۵k
- ۲۷ فروردین ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۶)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط