زندگی بدون عشق

☆زندگی بدون عشق☆

پارت: ۳

وارد بیمارستان شدیم که تهیونگ رفت و نوبت گرفت و بعد کنارم نشست و سرش رو داخل گوشیش کرد

منم از بی حوصلگی به روبه روم خیره بودم تا اینکه صدام زدن که به داخل برم

وقتی خواستم برم تهیونگ هم باهام اومدیم چند تا تست ازم گرفتن و بعد از چند دقیقه نتیجه ی ازمایش ها اومد

&خانوم شما باردارین تبریک میگم

و این بدترین جمله ای بود که میتونستم توی این زندگیم بشونم بود حالم بد بود هیچی نخورده بودم ولی

انگار کلی چیز رو میخواستم بالا بیارم چرا باید از کسی که همیشه کتکم میزنه حامله باشم

بلند شدیم و با ماشین برگشتیم خونه توی ماشین کاملا سکوت بود و هیچکی هیچی نمیگفت و این

یکم ازاردهنده بود ولی تحمل کردم تا وقتی رسیدیم به خونه من با بی حالی به سمت انباری رفتم تا بخوابم که

دستم کشیده شد و تهیونگ منو به داخل اتاق خودش کشوند
چرا یهو داشت رفتارش عوض میشد

منو روی تخت خوابوند و پتو رو روم کشید و توی یک متریم دراز کشید و دستش رو روی چشماش گزاشت

بهش زول زدم که با حرفی که زد لبو شدم

☆فکر نکن اوردمت بکنمت اینجا میمونی تا بچه به دنیا بیاد

چرا باید بحث رو به چیز بکشونه این واقعا احمقانس

ادامه دارد...
دیدگاه ها (۰)

☆زندگی بدون عشق☆پارت: ۴اهمیت ندادم و گرفتم خوابیدمپرش زمانی ...

☆زندگی بدون عشق☆پارت: ۵امروز با سر درد بدی از خواب بیدار شدم...

☆زندگی بدون عشق☆پارت: ۲صبح با درد بدی توی سرم و دلم بیدار شد...

☆زندگی بدون عشق☆پارت: ۱_هقق خواهش میکنم هقق منو نزن☆خفه شو ح...

#Our_life_again#ᏢᎪᎡͲ_⁴⁴-باید بریم خونه، اینجا سرده.....مریضی...

گل وحشی منپارت ۳ ویو اتتوی خواب بودم که یهو ارباب بیدارم کرد...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط