می خواهم برایت نامه بنویسم یک نامه ی بدون نام و نشان
می خواهم برایت نامه بنویسم؛ یک نامه ی بدون نام و نشان.
خودکار بیک آبی ام را در دستم می گیرم و در آسمان آبی نگاهت پرواز می کنم و بی نهایت اوج می گیرم.
واقعا نمی دانم چگونه آغاز شد؛ عشقم را می گویم!
تا به خودم آمدم؛ دیدم اسیر یک لبخند شده ام؛ اسیر لبخند ِخاص ِ یک آدم ِمعمولی.
من همیشه در جستجوی یک آدم معمولی بودم؛ آدمی که خودش باشد؛ آدمی که نگاه ساده اش متعلق به همه باشد؛ آدمی که وقتی درد ِ آدمها را ببیند، بغض گلویش را بگیرد.
بگذار، باز هم از همان لبخند، برایت بگویم.
حتما تا به حال برایت اتفاق افتاده است که رو به روی آینه، صادقانه لبخندبزنی؛ راستش را بگو؛ آیا خودت محو تماشای لبخند معصومت نشده ای؟
شده ای یا نشده ای؟
آه که سکوتت، بزرگترین معمای تاریخ است و من هنوز در حل بزرگترین معمای تاریخ در مانده ام.
مگر من چقدر زنده خواهم ماند که تمام زندگی ام سراسر دلتنگی باشد؟
مگر تو چقدر صبر داری که می خواهی همچنان به سکوتت ادامه دهی؟
مگر...نه دیگر بس است، دیگر نمی خواهم از تو سوال کنم.
این بار می خواهم تو از من بپرسی؛ می خواهم از من بپرسی که چرا دوستت دارم.
خودکار بیک آبی ام را در دستم می گیرم و در آسمان آبی نگاهت پرواز می کنم و بی نهایت اوج می گیرم.
واقعا نمی دانم چگونه آغاز شد؛ عشقم را می گویم!
تا به خودم آمدم؛ دیدم اسیر یک لبخند شده ام؛ اسیر لبخند ِخاص ِ یک آدم ِمعمولی.
من همیشه در جستجوی یک آدم معمولی بودم؛ آدمی که خودش باشد؛ آدمی که نگاه ساده اش متعلق به همه باشد؛ آدمی که وقتی درد ِ آدمها را ببیند، بغض گلویش را بگیرد.
بگذار، باز هم از همان لبخند، برایت بگویم.
حتما تا به حال برایت اتفاق افتاده است که رو به روی آینه، صادقانه لبخندبزنی؛ راستش را بگو؛ آیا خودت محو تماشای لبخند معصومت نشده ای؟
شده ای یا نشده ای؟
آه که سکوتت، بزرگترین معمای تاریخ است و من هنوز در حل بزرگترین معمای تاریخ در مانده ام.
مگر من چقدر زنده خواهم ماند که تمام زندگی ام سراسر دلتنگی باشد؟
مگر تو چقدر صبر داری که می خواهی همچنان به سکوتت ادامه دهی؟
مگر...نه دیگر بس است، دیگر نمی خواهم از تو سوال کنم.
این بار می خواهم تو از من بپرسی؛ می خواهم از من بپرسی که چرا دوستت دارم.
- ۳۷.۳k
- ۱۴ بهمن ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط