رمانهمسراجباری پارتدهم

#رمان_همسر_اجباری #پارت_دهم
اعالم رای دادگاه
خانم رفیعی طبق شواهد موجودبه دلیل رابطه نامشروع با آقای آریامدرس باید به عقد یکدیگر درآیید .اگر این
شرایط را آقای مدرس نپذیرد باید طبق مجازات با او برخورد شود!!
)نصف بدن آریا رو مهرمن کردن(.دادگاه تموم شد منو آریا به عقد هم در اومدیم اونم به مدت یک سال.
بعد دادگاه پدرومادرم حتی نگاهمم نکردن بعداز امضای عقد نامه رفتن.محناورضا بعد خوشوبش باهام ونصیحت
کردنم رفتن من بازم سکوت کردم.آریا هیچی نمیگفت باباش خیلی آدم عجیب و مهربونی بود چهره نورانی وپاکی
داشت مامانشم چهره ارومی داشت.آریا یه برادر بزرگ داشت که اسمش آرمان بود.ویه خواهرهم
که اسمشو نمیدونم ودختری که کنار آرمان بودب احتمال زیاد زنش بود.هیچ کدوم باهام حرف نمیزدن.راه میرفتم
بعضی وقتا هم بغض واشک بی صدا.آرمان و زنش و خواهرش با ماشین ارمان رفتنو .پدر و مارشم با ماشین آریا که
عین پوشال حسابم میکرد
مامان باباش و گذاشت خونه ومن در جواب خداحافظی فقط سر تکون دادم.آریا عصبی از تو آینه نگام کرد
نرفتم￾بیا بشین جلو
دادزد
باترس رفتم جلو نشستم￾بیا میگم
آریا با نهایت سرعت میروند الیی میکشید.دادزد
لعنتیهِ زندگی خراب کن. نابودم کردی زیبا بخاطرتورفت جواب نمیده .بی خانواده من هرچی خوب بودم آخرش یه
هرجایی به تورم خورد!
دادزدم خفه شو عوضی دهنتو ببند بارآخرت باشه به خونواده من توهین میکنی.من هرجایی بودم یا نامزدت که این
بالرو سرم اورد.این جمله همزمان شد با خوردن پشت دست آریا تو دهن من....

Comments please ^_^🎈
دیدگاه ها (۱)

#رمان_همسر_اجباری #پارت_یازدهم -دهنتو ببند در مورد زیبا حر...

#رمان_همسر_اجباری #پارت_دوازدهمهیچی نگفت و اومد تو آشپز خونه...

#رمان_همسر_اجباری #پارت_نهمآریا هم حالو روز بهتری نداشتُ هم...

#رمان_همسر_اجباری #پارت_هشتمآریا اخمی کردو گفت: آخر همین هفت...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط