رمان همسر اجباری پارت هشتم
#رمان_همسر_اجباری #پارت_هشتم
آریا اخمی کردو گفت: آخر همین هفته ماعقد میکنیم.دیگه به هیچ عنوان حق نداری از این غلطا بکنی فهمیدی. اگه
آریا جونتم با هیچ کی جزمن نباش.
اخمشو غلیظ تر کرد و گفت: برو بشین رو صندلیت االن بر میگردم عرفان پیام داد باید ببینتم پایین منتظرمِ
-نمیشه نری عشقم .
باهمون اخم گفت:گفتم برمیگردم.
آریا از پله ها رفت پایین وبه سمت اتاقی که عرفان ازش خواسته بود بیاد دستگیره ی درُو پایین کشید که یهو یکی
از پشت هولش داد داخل آریا شوکه از این کار چند دقیقه با مشت به در کوبید
هرکاری کرد باز نشد برگشت ، ومسخ شده چشمشو از صحنه جلوش گرفت بازم به در مشت و لگد زد.کسی باز
نمیکرد باال جشن و پای کوبی بودصدا نمیرسید پلیسا ریختن تو ساختمون همه رو گرفتن خیلیاهم فرار کردن.
پلیسارفتن طبقه پایین همه درارو باز کردن.باباز کردن آخرین در مواجه شدن با دیدن آریا که سرش رو پاش
بودوکنار در نشسته بود وآنایی که لخت رو تخت افتاده بود.
آریا رو دست گیر کردن
-منو کجا میبرین من هیچ کاره ام بخدا جناب سرگرد منم انداختن تو اتاق درو بستن بعد فهمیدم چی شده.
آریا دم در اتاق بادستبند نشست و چندتا مامور خانم رفتن تو اتاق آنا رو چک کردن اره زنده است جناب سرگرد
فقط به این خانم تجاوز شده.خواسته یا ناخواستش مشخص نیست باید ب هوش بیان.
آریا:بخدا جناب سرگرد حتی یه بارم ندیدمش.
مامور:وقتی اونقدر از این کوفتیا میزنیدنبایدم یادتون بیاد.
حرفهای آریا بی فایده بود خانم ها بی اعتنا به آریا بازم داخل اتاق شدن و
لباس های آنا رو تنش کردن و با خانوادش تماس گرفتن و همه چیزرو واسشون توضیح دادن.آریا هم به بازداشتگاه
رفت .وقرار شد دو روز بعد ب دادگاه برن.آنا از وقتی به هوش اومده حتی یه کلمه ام با کسی حرف نزده یک روزه
فقط گریه کرده و کتک خورده از مامان وبابایی که بعد این خبر بدون هیچ مکثی اومده بودن تهران پدر آنا دیگه
خودشم از زدن آنا خسته شده بود.
آریا اخمی کردو گفت: آخر همین هفته ماعقد میکنیم.دیگه به هیچ عنوان حق نداری از این غلطا بکنی فهمیدی. اگه
آریا جونتم با هیچ کی جزمن نباش.
اخمشو غلیظ تر کرد و گفت: برو بشین رو صندلیت االن بر میگردم عرفان پیام داد باید ببینتم پایین منتظرمِ
-نمیشه نری عشقم .
باهمون اخم گفت:گفتم برمیگردم.
آریا از پله ها رفت پایین وبه سمت اتاقی که عرفان ازش خواسته بود بیاد دستگیره ی درُو پایین کشید که یهو یکی
از پشت هولش داد داخل آریا شوکه از این کار چند دقیقه با مشت به در کوبید
هرکاری کرد باز نشد برگشت ، ومسخ شده چشمشو از صحنه جلوش گرفت بازم به در مشت و لگد زد.کسی باز
نمیکرد باال جشن و پای کوبی بودصدا نمیرسید پلیسا ریختن تو ساختمون همه رو گرفتن خیلیاهم فرار کردن.
پلیسارفتن طبقه پایین همه درارو باز کردن.باباز کردن آخرین در مواجه شدن با دیدن آریا که سرش رو پاش
بودوکنار در نشسته بود وآنایی که لخت رو تخت افتاده بود.
آریا رو دست گیر کردن
-منو کجا میبرین من هیچ کاره ام بخدا جناب سرگرد منم انداختن تو اتاق درو بستن بعد فهمیدم چی شده.
آریا دم در اتاق بادستبند نشست و چندتا مامور خانم رفتن تو اتاق آنا رو چک کردن اره زنده است جناب سرگرد
فقط به این خانم تجاوز شده.خواسته یا ناخواستش مشخص نیست باید ب هوش بیان.
آریا:بخدا جناب سرگرد حتی یه بارم ندیدمش.
مامور:وقتی اونقدر از این کوفتیا میزنیدنبایدم یادتون بیاد.
حرفهای آریا بی فایده بود خانم ها بی اعتنا به آریا بازم داخل اتاق شدن و
لباس های آنا رو تنش کردن و با خانوادش تماس گرفتن و همه چیزرو واسشون توضیح دادن.آریا هم به بازداشتگاه
رفت .وقرار شد دو روز بعد ب دادگاه برن.آنا از وقتی به هوش اومده حتی یه کلمه ام با کسی حرف نزده یک روزه
فقط گریه کرده و کتک خورده از مامان وبابایی که بعد این خبر بدون هیچ مکثی اومده بودن تهران پدر آنا دیگه
خودشم از زدن آنا خسته شده بود.
۱.۷k
۲۸ مرداد ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.