رمان همسر اجباری پارت نهم
#رمان_همسر_اجباری #پارت_نهم
آریا هم حالو روز بهتری نداشتُ
همه باهاش سر سنگین بودن و حرفی باهاش نمیزدن کسی نمیدونست اون کاری نکرده. زمین و زمان همه بر خالف
میلش میچرخید از زیبا گرفته که بعد اون قضیه که شنیده بود آریا رو ول کردو گوشیشو خاموش کرده بود...گرفته تا
پدر و مادری که یکشبه دیدشون راجب پسرشون عوض شده بود
آنا
خدایا این حقم بود ؟گناهم چی بود خدایا کمکم کن دوس دارم بمیرم
کفره ولی همه االن به چشم دیگه ای نگام میکنن خدایا همیشه همه جا گفتم تو گفتم هرجوری خداراضی باشه.اما
حاال چی...این حکمتِ یا مصیبت.
محنا وارد اتاق شد و بادلسوزی بغلم کرد.آنا جان من میدونم تو دختر این حرفا نبودی . بخدا میشناسمت من و
رضا)شوهرش(میدونیم که اسیر دست اون یابو شدی آنا یه چیزی بخور یه حرفی بزن فردا تو دادگاه از حق خودت
دفاع کن.آنا منو رضا پشتتیم تا آخرش.)من حتی با محنام حرفی نزدم (عزیزم کم گریه کن.
کمکم کرد خوابیدم روتخت داشتم میمردم از دردی که اون لعنتی بجونم انداخته بود و چهرشو با یه کاله پوشونده
بود.
بااون حالم.خوابم برد اماتا صبح کابوس دیدم که دارن چی سرم میارن وبازم ...
....
داد گاه برگزار شد.و من حرفی برای گفتن نداشتتم چی میگفتم.آب که از سر گذاشت چه یک وجب چه صدوجب
همه مدارک بر علیه منو زندگیم بودن.
حرف هایی که وکیلم برای تبعربهم گوش زد کرده بود کار زیادی رو از پیش نبُرد.
قاضی رای و اعالم کرد.....
Comments please^_^
آریا هم حالو روز بهتری نداشتُ
همه باهاش سر سنگین بودن و حرفی باهاش نمیزدن کسی نمیدونست اون کاری نکرده. زمین و زمان همه بر خالف
میلش میچرخید از زیبا گرفته که بعد اون قضیه که شنیده بود آریا رو ول کردو گوشیشو خاموش کرده بود...گرفته تا
پدر و مادری که یکشبه دیدشون راجب پسرشون عوض شده بود
آنا
خدایا این حقم بود ؟گناهم چی بود خدایا کمکم کن دوس دارم بمیرم
کفره ولی همه االن به چشم دیگه ای نگام میکنن خدایا همیشه همه جا گفتم تو گفتم هرجوری خداراضی باشه.اما
حاال چی...این حکمتِ یا مصیبت.
محنا وارد اتاق شد و بادلسوزی بغلم کرد.آنا جان من میدونم تو دختر این حرفا نبودی . بخدا میشناسمت من و
رضا)شوهرش(میدونیم که اسیر دست اون یابو شدی آنا یه چیزی بخور یه حرفی بزن فردا تو دادگاه از حق خودت
دفاع کن.آنا منو رضا پشتتیم تا آخرش.)من حتی با محنام حرفی نزدم (عزیزم کم گریه کن.
کمکم کرد خوابیدم روتخت داشتم میمردم از دردی که اون لعنتی بجونم انداخته بود و چهرشو با یه کاله پوشونده
بود.
بااون حالم.خوابم برد اماتا صبح کابوس دیدم که دارن چی سرم میارن وبازم ...
....
داد گاه برگزار شد.و من حرفی برای گفتن نداشتتم چی میگفتم.آب که از سر گذاشت چه یک وجب چه صدوجب
همه مدارک بر علیه منو زندگیم بودن.
حرف هایی که وکیلم برای تبعربهم گوش زد کرده بود کار زیادی رو از پیش نبُرد.
قاضی رای و اعالم کرد.....
Comments please^_^
۲.۲k
۲۹ مرداد ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.