نه قهرمان
نه قهرمان
پارت ۲۴
ویو میا
بیدار شدم سرم کمی درد میکرد ولی بعد از یه مدت خوب شدم رفتم پایین چراغ ها خاموش بود رفتم تو اتاق اعضا هیچکس نبود انکار رفته بودند جایی رفتم سمت حال و چراغ ها رو روشن کردم و نشستم رو مبل گوشیمو برداشتم و رفتم تو اینترنت که یه ویدیو درباره من دیدم بازش کردم
مجری : امروز در خدمت یکی از آمریکایی ها هستیم خانوم لینا چه خوب که اومدید اینجا
لینا : ممنونم ازتون
مجری : شما ادعا میکنید که میا یکی از قهرمانان دنیا به شما حمله کرده و شمارو مورد ضرب و شتم قرار داده لطفاً توضیح دهید
لینا ا : بله من چند روز پیش ساعت ۱۲ شب شیفت کارم تموم شده بود و داشتم بر میگشتم خانه که دیدم میا روی نیمکت پارک نشسته بوده من خوشحال شدم و به سمت میا رفتم و با مهربانی با او رفتار کردم و میخواستم باهاش عکس بگیرم ولی میا با تندی باهام رفتار کرد و یکی محکم تو گوش من زد طوری که لبم پاره شد و هنوز هم ردش هست اینجا رو نگاه کنید (مظلومانه )
مجری : بله معلوم هست پاره شده وای خدای من چقدر هم عمیق بوده
اینا : بله و من از این کارش خیلی ناراحت شدم و بدو بدو رفتم سمت خانه ام لبم خیلی میسوخت فردا به سمت دکتر رفتم و دکتر گفت باید اینو بخیه بزنم و ۴ تا بخیه به لبم خورد و تا چند روز درد بسیار وحشتناکی رو تحمل میکردم من برای اثبات یه فیلم هم از دوربین های مدار بسته گرفتم که نشون شما میدم
مجری : بله نشان بدهید ببینم
ادمین :
فیلم رو پخش میکنند و لینا با به بغض ساختگی نگاه میکرده و مجری هم سعی میکرده او را آرام کنه ولی اینا خیلی ناراحت بوده و گفت :
من فقط میخواستم باهاش عکس بگیرم من قصد بدی نداشتم ( بغض و ناراحت )
ویو میا :
تا همینجا را که دیدم برام کافی بود معلوم بود همش الکی هست هوففف خدا دوباره دادگاه و اینا شروع شد
ادمین
ناگهان گوشی میا زنگ خورد و میا گوشی رو نگاه کرد نامجون بود یعنی چه کار مهمی داشت تلفن رو جواب داد و
مکالمه نامجون و میا :
میا : سلام نامی خوبی ؟
نامجون : سلام ممنون سریع بیا اداره پلیس ( سرد )
میا : چی شده مگه ؟
نامجون : بیا خودت میفهمی ( سرد )
و نامجون قطع کرد میا تعجب کرد که چرا نامجون اینطوری رفتار میکنه یه یهو یاد امروز افتاد که باهاشون بد حرف زد خیلی پشیمون شده بود واقعا نمیخواست اینطوری باهاشون حرف بزنه خلاصه میا رفت اتاقش و لباس هایش رو پوشید و چون حوصله رانندگی نداشت با قدرتش تلپورت شد نزدیک اداره پلیس وقتی میا نزدیک اداره رسید همه مردم ازش دوری میکردند انکار ازش میترسیدند
ویو میا :
وقتی رسیدم نزدیک اداره پلیس همه مردم ازم فاصله میگرفتند انگار بخاطر لینا ازم میترسیدند وای خدا اگر لینا اونجا باشه ( کلافه )
وارد اداره شدم رفتم سمت منشی که
ادامه دارد .....
پارت ۲۴
ویو میا
بیدار شدم سرم کمی درد میکرد ولی بعد از یه مدت خوب شدم رفتم پایین چراغ ها خاموش بود رفتم تو اتاق اعضا هیچکس نبود انکار رفته بودند جایی رفتم سمت حال و چراغ ها رو روشن کردم و نشستم رو مبل گوشیمو برداشتم و رفتم تو اینترنت که یه ویدیو درباره من دیدم بازش کردم
مجری : امروز در خدمت یکی از آمریکایی ها هستیم خانوم لینا چه خوب که اومدید اینجا
لینا : ممنونم ازتون
مجری : شما ادعا میکنید که میا یکی از قهرمانان دنیا به شما حمله کرده و شمارو مورد ضرب و شتم قرار داده لطفاً توضیح دهید
لینا ا : بله من چند روز پیش ساعت ۱۲ شب شیفت کارم تموم شده بود و داشتم بر میگشتم خانه که دیدم میا روی نیمکت پارک نشسته بوده من خوشحال شدم و به سمت میا رفتم و با مهربانی با او رفتار کردم و میخواستم باهاش عکس بگیرم ولی میا با تندی باهام رفتار کرد و یکی محکم تو گوش من زد طوری که لبم پاره شد و هنوز هم ردش هست اینجا رو نگاه کنید (مظلومانه )
مجری : بله معلوم هست پاره شده وای خدای من چقدر هم عمیق بوده
اینا : بله و من از این کارش خیلی ناراحت شدم و بدو بدو رفتم سمت خانه ام لبم خیلی میسوخت فردا به سمت دکتر رفتم و دکتر گفت باید اینو بخیه بزنم و ۴ تا بخیه به لبم خورد و تا چند روز درد بسیار وحشتناکی رو تحمل میکردم من برای اثبات یه فیلم هم از دوربین های مدار بسته گرفتم که نشون شما میدم
مجری : بله نشان بدهید ببینم
ادمین :
فیلم رو پخش میکنند و لینا با به بغض ساختگی نگاه میکرده و مجری هم سعی میکرده او را آرام کنه ولی اینا خیلی ناراحت بوده و گفت :
من فقط میخواستم باهاش عکس بگیرم من قصد بدی نداشتم ( بغض و ناراحت )
ویو میا :
تا همینجا را که دیدم برام کافی بود معلوم بود همش الکی هست هوففف خدا دوباره دادگاه و اینا شروع شد
ادمین
ناگهان گوشی میا زنگ خورد و میا گوشی رو نگاه کرد نامجون بود یعنی چه کار مهمی داشت تلفن رو جواب داد و
مکالمه نامجون و میا :
میا : سلام نامی خوبی ؟
نامجون : سلام ممنون سریع بیا اداره پلیس ( سرد )
میا : چی شده مگه ؟
نامجون : بیا خودت میفهمی ( سرد )
و نامجون قطع کرد میا تعجب کرد که چرا نامجون اینطوری رفتار میکنه یه یهو یاد امروز افتاد که باهاشون بد حرف زد خیلی پشیمون شده بود واقعا نمیخواست اینطوری باهاشون حرف بزنه خلاصه میا رفت اتاقش و لباس هایش رو پوشید و چون حوصله رانندگی نداشت با قدرتش تلپورت شد نزدیک اداره پلیس وقتی میا نزدیک اداره رسید همه مردم ازش دوری میکردند انکار ازش میترسیدند
ویو میا :
وقتی رسیدم نزدیک اداره پلیس همه مردم ازم فاصله میگرفتند انگار بخاطر لینا ازم میترسیدند وای خدا اگر لینا اونجا باشه ( کلافه )
وارد اداره شدم رفتم سمت منشی که
ادامه دارد .....
- ۳.۳k
- ۰۷ فروردین ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط