شعر عاشقی
#شعر_عاشقی
پارت١۶
نمیدونم چرا خودمو مقصر میدونستم
شاید اگر محمد منو ول نمیکرد سارا هم احسانو ول نمیکرد
اعصابم بهم ریخته بود
دلم میخواست ی بهونه ای پیدا کنم تا برم با احسان حرف بزنم
ک یهو مامان احسان گفت
~دخترم ما مشغول حرفیم حوصله ات سر میره میخوای برو گلای تو بالکنوببین مامانت میگفت تو عاشق گلی
ی نگاه کردم ب بالکنی ک احسان بود بهونه خوبی بود
برای همین موافقت کردم و قهوه رو گرفتم و رفتم احسان روی صندلی ک تو بالکن بود نشسته بود
رفتم کنارش رو صندلی نشستم
چشماش پر اشک بود ب ب دوردست ها نگاه میکرد و حواسش ب من نبود
+چرا جلوی خودتو میگیری بعضی موقع ها لازمه
با شنیدن صدام انگار ب خودش اومده بود چشماشو مالید و گفت
-جلوی چیو
+وانمود نکن ک نمیدونم داشتی گریه میکردی
چشماش دوباره پر اشک شد
حرفی نمیزد و ققط لبشو گاز میگرفت ک گریه نکنه
گفتم
+خودت ب من دلداری میدادی حالا گریه میکنی؟
حرفی نمیزد
+عشق برای بعضیا مثل رابطه بین این گلایی ک میبینیه
وقتی بچینیش گل اولش ب خودش مینازه ک خوشگله اما ساقه ن خوشگلشو از دست میده گل هم عین خیالش نیس البته اولش ولی بعدا گل هم پژمرده میشه تو مثله ساقه ای و سارا مثل گل سارا بعدا میفهمه ک بدون ساقه یعنی تو بی معناست مونده تا برسه تو هم درست مثل ساقه زمان میبره تا یکی مثل سارا رو ب دست بیاری
احسان بالاخره حرف زد
-نمیدونم چطور دلش اومد؟!!
+شاید اگر من و محمد جدا نمیشدیم الان تو ....
یهو وسط حرفم پرید و گفت
-ن.......ن اصلا سارا چند وقتی بود ک دنبال بهونه بود ک همه چیو بهم بزنه
چند لحظه ای سکوت بود
قهوه مو گرفتم دستم و ک بخورم
احسان ب قهوه اش ک نگاه کرد گفت
-سارا از چیزای تلخ بیزار بود من ک براش ی بار اسپرسو درست کردم گفت هر موقع ک مردم اسپرسو درست کن دیگ نبینم درست کنیا توش غم داره امروز سارا برام مرد موقع خوردن قهوه خاطرات بود ک رو سرم خراب شده بودن
+اقا احسان منم تا قبل اینک حرف بزنین باهام اعصابم بهم ریخته بود و کلافه شده بودم ولی حالا تصمیم گرفتم ک فراموشش کنم هر چند سخته اما شما هم همینکارو کن
دیگ حرفی زده نشد قهوه رو تو سکوت خوردیم
مامانش راست میگفت ک قهوه اش ی غمی داشته
مامان احسان در بالکن و باز کرد و گفت
~جانا خانم نظرت چیه بریم خونتونو ببینیم
ب طرف صدا برگشتم و گفتم
+خیلیم عالی
ادامه در کامنت #maryam
پارت١۶
نمیدونم چرا خودمو مقصر میدونستم
شاید اگر محمد منو ول نمیکرد سارا هم احسانو ول نمیکرد
اعصابم بهم ریخته بود
دلم میخواست ی بهونه ای پیدا کنم تا برم با احسان حرف بزنم
ک یهو مامان احسان گفت
~دخترم ما مشغول حرفیم حوصله ات سر میره میخوای برو گلای تو بالکنوببین مامانت میگفت تو عاشق گلی
ی نگاه کردم ب بالکنی ک احسان بود بهونه خوبی بود
برای همین موافقت کردم و قهوه رو گرفتم و رفتم احسان روی صندلی ک تو بالکن بود نشسته بود
رفتم کنارش رو صندلی نشستم
چشماش پر اشک بود ب ب دوردست ها نگاه میکرد و حواسش ب من نبود
+چرا جلوی خودتو میگیری بعضی موقع ها لازمه
با شنیدن صدام انگار ب خودش اومده بود چشماشو مالید و گفت
-جلوی چیو
+وانمود نکن ک نمیدونم داشتی گریه میکردی
چشماش دوباره پر اشک شد
حرفی نمیزد و ققط لبشو گاز میگرفت ک گریه نکنه
گفتم
+خودت ب من دلداری میدادی حالا گریه میکنی؟
حرفی نمیزد
+عشق برای بعضیا مثل رابطه بین این گلایی ک میبینیه
وقتی بچینیش گل اولش ب خودش مینازه ک خوشگله اما ساقه ن خوشگلشو از دست میده گل هم عین خیالش نیس البته اولش ولی بعدا گل هم پژمرده میشه تو مثله ساقه ای و سارا مثل گل سارا بعدا میفهمه ک بدون ساقه یعنی تو بی معناست مونده تا برسه تو هم درست مثل ساقه زمان میبره تا یکی مثل سارا رو ب دست بیاری
احسان بالاخره حرف زد
-نمیدونم چطور دلش اومد؟!!
+شاید اگر من و محمد جدا نمیشدیم الان تو ....
یهو وسط حرفم پرید و گفت
-ن.......ن اصلا سارا چند وقتی بود ک دنبال بهونه بود ک همه چیو بهم بزنه
چند لحظه ای سکوت بود
قهوه مو گرفتم دستم و ک بخورم
احسان ب قهوه اش ک نگاه کرد گفت
-سارا از چیزای تلخ بیزار بود من ک براش ی بار اسپرسو درست کردم گفت هر موقع ک مردم اسپرسو درست کن دیگ نبینم درست کنیا توش غم داره امروز سارا برام مرد موقع خوردن قهوه خاطرات بود ک رو سرم خراب شده بودن
+اقا احسان منم تا قبل اینک حرف بزنین باهام اعصابم بهم ریخته بود و کلافه شده بودم ولی حالا تصمیم گرفتم ک فراموشش کنم هر چند سخته اما شما هم همینکارو کن
دیگ حرفی زده نشد قهوه رو تو سکوت خوردیم
مامانش راست میگفت ک قهوه اش ی غمی داشته
مامان احسان در بالکن و باز کرد و گفت
~جانا خانم نظرت چیه بریم خونتونو ببینیم
ب طرف صدا برگشتم و گفتم
+خیلیم عالی
ادامه در کامنت #maryam
۲۱.۱k
۰۳ شهریور ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۲۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.