رمان دنیای من
رمان دنیای من
پارت ۴۴
ارسلان، دیانا چرا نخوردی
دیانا، تو فکر بودم که ارسلان گفت چرا نخودی عه آمدی گفتم بیای باه .......
ارسلان، تا نگاهش افتاد به من که با حوله جلوش وایساده بودم نگاهش و انداخت پایین
دیانا، دیدم با حوله اومده حرفم و قطع کردم سرمو انداختم پایین
ارسلان، لبخند زدم و نشستم روی صندلی
دیانا، زیر چشمی داشتم نگاهش می کردم
عجب ترقوه هایی داشت وای خدایا
ارسلان، فهمیدم داره نگام میکنه خوب چرا خجالت میکشی سرتو بیار بالا نگام کن چی گفتم خاک تو سرم
دیانا، خاک تو سرت دیانا آنقدر تابلو بازی دراوردی که فهمید
نخیرم من نگاهت نکردم
ارسلان، اوکی تو راست میگی
..... بعد خوردن غذا .....
ارسلان، دستت درد نکه
دیانا، نوش جونت
ارسلان، لبخندی زدم و رفتم توی اتاقم لباس تنم کردم موهام نم داشت دیگه موهامو خشک نکردم رفتم پایین دیدم داره با انگشت هاش بازی میکنه
چیکار میکنی
دیانا، هیچی حوصلم سر رفته بود
ارسلان، رفتم روی کاناپه نشستم که اومد پیشم
دیانا، رفتم پیشش ارسلان
ارسلان، جان
دیانا، تو انقدر خوبی انقدر مهربونی تو که انقدر باحالی
ارسلان، خوب
دیانا، میشه گوشیتو بدی بازی کنم
حمایت
پارت ۴۴
ارسلان، دیانا چرا نخوردی
دیانا، تو فکر بودم که ارسلان گفت چرا نخودی عه آمدی گفتم بیای باه .......
ارسلان، تا نگاهش افتاد به من که با حوله جلوش وایساده بودم نگاهش و انداخت پایین
دیانا، دیدم با حوله اومده حرفم و قطع کردم سرمو انداختم پایین
ارسلان، لبخند زدم و نشستم روی صندلی
دیانا، زیر چشمی داشتم نگاهش می کردم
عجب ترقوه هایی داشت وای خدایا
ارسلان، فهمیدم داره نگام میکنه خوب چرا خجالت میکشی سرتو بیار بالا نگام کن چی گفتم خاک تو سرم
دیانا، خاک تو سرت دیانا آنقدر تابلو بازی دراوردی که فهمید
نخیرم من نگاهت نکردم
ارسلان، اوکی تو راست میگی
..... بعد خوردن غذا .....
ارسلان، دستت درد نکه
دیانا، نوش جونت
ارسلان، لبخندی زدم و رفتم توی اتاقم لباس تنم کردم موهام نم داشت دیگه موهامو خشک نکردم رفتم پایین دیدم داره با انگشت هاش بازی میکنه
چیکار میکنی
دیانا، هیچی حوصلم سر رفته بود
ارسلان، رفتم روی کاناپه نشستم که اومد پیشم
دیانا، رفتم پیشش ارسلان
ارسلان، جان
دیانا، تو انقدر خوبی انقدر مهربونی تو که انقدر باحالی
ارسلان، خوب
دیانا، میشه گوشیتو بدی بازی کنم
حمایت
۶.۷k
۱۰ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.