رمان دنیای من
رمان دنیای من
پارت ۴۲
دیانا، ارسلان رفت خوابید خسته بودم ولی باید براش سوپ درست میکردم شروع کدم به درست کردن سوپ
ارسلان، باصدای دیانا از خواب بیدار شدم
دیانا، ارسلان بیا اول دارو هات و بخور
ارسلان،دارو هامو خوردم خواستم بخوابم که
دیانا، سوپتو بخور
ارسلان، سوپ بده
دوست ندارم
دیانا، خوش مزه هاس
ارسلان، نمیخوام
دیانا، من زحمت کشیدم بخور دیگه خودم بهت میدم
ارسلان، خوش مزه بود
دیانا هی قاشق پر میکر میزاشت دهنم
دیانا، تموم شد حالا خوش مزه بود یا نه
ارسلان، آره
دیانا، دیدی گفتم رفتم ضرف و گذاشتم تو آشپزخونه رفتم اتاق چشمای ارسلان بسته بود گفت خوابید برق و خاموش کردم رفتم بغل تخت و چراغ خوابو روشن کردم خواستم برم بیرون که دستمو گرفت
ارسلان، دیانا بیا بگیر بخواب تو خسته ای
دیانا، باشه رفتم کنارش خوابیدم داشت خوابم میبرد که با خودم گفتم امروز ۸/۲ تولد ارسلان ۳ روز دیگس خداکنه خوب شه با فکر سوپرایز و اینا خوابم برد
..... ۲ روز بعد .....
پارت ۴۲
دیانا، ارسلان رفت خوابید خسته بودم ولی باید براش سوپ درست میکردم شروع کدم به درست کردن سوپ
ارسلان، باصدای دیانا از خواب بیدار شدم
دیانا، ارسلان بیا اول دارو هات و بخور
ارسلان،دارو هامو خوردم خواستم بخوابم که
دیانا، سوپتو بخور
ارسلان، سوپ بده
دوست ندارم
دیانا، خوش مزه هاس
ارسلان، نمیخوام
دیانا، من زحمت کشیدم بخور دیگه خودم بهت میدم
ارسلان، خوش مزه بود
دیانا هی قاشق پر میکر میزاشت دهنم
دیانا، تموم شد حالا خوش مزه بود یا نه
ارسلان، آره
دیانا، دیدی گفتم رفتم ضرف و گذاشتم تو آشپزخونه رفتم اتاق چشمای ارسلان بسته بود گفت خوابید برق و خاموش کردم رفتم بغل تخت و چراغ خوابو روشن کردم خواستم برم بیرون که دستمو گرفت
ارسلان، دیانا بیا بگیر بخواب تو خسته ای
دیانا، باشه رفتم کنارش خوابیدم داشت خوابم میبرد که با خودم گفتم امروز ۸/۲ تولد ارسلان ۳ روز دیگس خداکنه خوب شه با فکر سوپرایز و اینا خوابم برد
..... ۲ روز بعد .....
۷.۴k
۱۰ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.