فیک عاشقت شدم
#فیک_عاشقت_شدم
#پارت_19
پرش زمانی به مزون لباس عروس
آنا: وایی کوک چه لباسایی داره
کوک: اره گلم بیا بریم داخل
کوک ویو: با انا وارد مغازه شدیم که یه خانومه اومد سمتمون که گفت
خانمه: اقای کوک شمایین
کوک: بله میگم سفارشمون حاضر شده؟
خانمه: بله الان براتون حاضرش میکنم و میارم
انا: کوک شما چی میگین مگه لباس رو سفارظ داده بودی اصلا تو از کجا میدونستی که در خواستتو قبول میکنم
کوک: اره لباس رو از هفته پیش سفارش داده بودم چون مطمئنم بودم که قبولم میکنی
انا: خنده ای کردمو گونه اش رو بوسیدم که چشمم خورد به یه نفر که خیلی برام آشنا بود
انا: کوک این دختر رو نگاه این خیلی برام آشناعه
کوک: اها این همون هرزه اس که روز اول مدرسه طرفم بود اسمش امم اسمش اها اسمش جولیاعه
اناویو: دیدم که همون دختره که فک کنم اسمش جولیاعه اومد سمت کوک و منو هول داد اون ور و کوک رو بغل کرد و گفت اوپاا دلم برات تنگ شده
حرصم گرفته بود میخواستم با دستای خودم تک تک موهاشو بکنم
کوک ویو: دیدم که جولیا اومد بغلم که گفت اوپا دلم برات تنگ شده که از خودم جداش کردم و محکم زدم تو صورتش و گفتم
کوک: هعیی هرزه چرا دست روی زنه من بلند کردی ها (با داد بلند)
جولیا: هق هق اوپا این هرزه زن....(گریه های الکی)
کوک ویو: نزاشتم حرفشو کامل کنه و دوباره زدم اون ور صورتش هم کبود کردم
کوک: یادت باشه لقب خودته روی یکی دیگه نزار ارع زنمه فردا هم عروسی میکنیم
کوک: خم شدم و آنا رو بغل کردم و گفتم
کوک: آنا حالت خوبه
انا: ارع حالم خوبه
خانمه: آقا ی جئون سفارشتون رو. حاضر کردیم
کوک: چشم مرسی
خانمه: خواهش
کوک ویو: انا توی بغلم بود و سفارشا رو گرفتم و رفتم سمت ماشین و انا رو تو ماشین گذاشتم و خودمم سوار شدم و بهش گفتم
کوک: واقعا ببخشید. عزیزم نمیدونستم این هرزه ام اینجا پیداش میشه
انا: اشکالی نداره حالم خوبع
کوک: خب الان بریم طلا فروشی
انا: اوک بریم
کوک ویو: رفتیم طلا فروشی حلقه ها رو انتخاب کردیم و خریدیم و اومدیم بیرون و راه افتادیم به سمت خونه و انا هم تموم مهمونا رو دعوت کرد زیاد مهمون دعوت نکردیم. چون آنا نمیخواست که
مراسممون شلوغ باشه
فقط اعضا و پدر و مادر من و پدر و مادر انا رو دعوت کردیم
انا: هوف بالاخره تموم شد همه شونو دعوت کردم و اها ایملی رو یادم رفت دعوت کنم الان بهش زنگ میزنم
مکالمه انا و ایملی
انا: بوق بوق بوق (مثلا صدای زنگه)
ایملی: الو آنا خودتی گاو سگ بز خر الاغ چه عجب یادی از ما کردی ها
آنا: میخواستم بهت بگم که فردا عروسیمه تث هم دعوتیا یادت باشه بیایی ها
ایملی: شما کی به هم اعتراف کردین و حالا فردا روز ازدواجتونه هااا من باورم نمیشه
انا: میدونم خودمم باورم نمیشه فقط میخوام بگم که تو هم دعوتی الان دیگه انقدر خسته ام که نای حرف زدن ندارم
ایملی: اوکی مبارک باشه فردا روز عروسیته کلی باهات حرف دارم
آنا: اوم باشه خب کار نداری
ایملی: نه خدافظ
آنا: خدافظ
آنا: کوک خیلی خسته ام بریم بخوابیم(کیوت و خوابالود
کوک: باشه فرشته کوچولوم بالاخره فردا ماله من میشی
آنا ویو: با کوک رفتیم تو اتاق و رو تخت دراز کشیدیم و منو محکم تو بغلش کشید و در گوشم با صدای بم و جذابش گفت شب بخیر بیب
آنا: اوم شب توعم بخیر ددی
کوک: بیب میخوای بیدارش کنی
آنا: نهنه گلت کلدم(همون قلط کردم)( کیوت)
کوک: باشه فرشته کوچولوم
انا ویو: انقدر خسته بودم سریع خوابم برد....
حمایت کنید
شرط:
15 لایک
20 کامنت
یکم چرت شد😂
#پارت_19
پرش زمانی به مزون لباس عروس
آنا: وایی کوک چه لباسایی داره
کوک: اره گلم بیا بریم داخل
کوک ویو: با انا وارد مغازه شدیم که یه خانومه اومد سمتمون که گفت
خانمه: اقای کوک شمایین
کوک: بله میگم سفارشمون حاضر شده؟
خانمه: بله الان براتون حاضرش میکنم و میارم
انا: کوک شما چی میگین مگه لباس رو سفارظ داده بودی اصلا تو از کجا میدونستی که در خواستتو قبول میکنم
کوک: اره لباس رو از هفته پیش سفارش داده بودم چون مطمئنم بودم که قبولم میکنی
انا: خنده ای کردمو گونه اش رو بوسیدم که چشمم خورد به یه نفر که خیلی برام آشنا بود
انا: کوک این دختر رو نگاه این خیلی برام آشناعه
کوک: اها این همون هرزه اس که روز اول مدرسه طرفم بود اسمش امم اسمش اها اسمش جولیاعه
اناویو: دیدم که همون دختره که فک کنم اسمش جولیاعه اومد سمت کوک و منو هول داد اون ور و کوک رو بغل کرد و گفت اوپاا دلم برات تنگ شده
حرصم گرفته بود میخواستم با دستای خودم تک تک موهاشو بکنم
کوک ویو: دیدم که جولیا اومد بغلم که گفت اوپا دلم برات تنگ شده که از خودم جداش کردم و محکم زدم تو صورتش و گفتم
کوک: هعیی هرزه چرا دست روی زنه من بلند کردی ها (با داد بلند)
جولیا: هق هق اوپا این هرزه زن....(گریه های الکی)
کوک ویو: نزاشتم حرفشو کامل کنه و دوباره زدم اون ور صورتش هم کبود کردم
کوک: یادت باشه لقب خودته روی یکی دیگه نزار ارع زنمه فردا هم عروسی میکنیم
کوک: خم شدم و آنا رو بغل کردم و گفتم
کوک: آنا حالت خوبه
انا: ارع حالم خوبه
خانمه: آقا ی جئون سفارشتون رو. حاضر کردیم
کوک: چشم مرسی
خانمه: خواهش
کوک ویو: انا توی بغلم بود و سفارشا رو گرفتم و رفتم سمت ماشین و انا رو تو ماشین گذاشتم و خودمم سوار شدم و بهش گفتم
کوک: واقعا ببخشید. عزیزم نمیدونستم این هرزه ام اینجا پیداش میشه
انا: اشکالی نداره حالم خوبع
کوک: خب الان بریم طلا فروشی
انا: اوک بریم
کوک ویو: رفتیم طلا فروشی حلقه ها رو انتخاب کردیم و خریدیم و اومدیم بیرون و راه افتادیم به سمت خونه و انا هم تموم مهمونا رو دعوت کرد زیاد مهمون دعوت نکردیم. چون آنا نمیخواست که
مراسممون شلوغ باشه
فقط اعضا و پدر و مادر من و پدر و مادر انا رو دعوت کردیم
انا: هوف بالاخره تموم شد همه شونو دعوت کردم و اها ایملی رو یادم رفت دعوت کنم الان بهش زنگ میزنم
مکالمه انا و ایملی
انا: بوق بوق بوق (مثلا صدای زنگه)
ایملی: الو آنا خودتی گاو سگ بز خر الاغ چه عجب یادی از ما کردی ها
آنا: میخواستم بهت بگم که فردا عروسیمه تث هم دعوتیا یادت باشه بیایی ها
ایملی: شما کی به هم اعتراف کردین و حالا فردا روز ازدواجتونه هااا من باورم نمیشه
انا: میدونم خودمم باورم نمیشه فقط میخوام بگم که تو هم دعوتی الان دیگه انقدر خسته ام که نای حرف زدن ندارم
ایملی: اوکی مبارک باشه فردا روز عروسیته کلی باهات حرف دارم
آنا: اوم باشه خب کار نداری
ایملی: نه خدافظ
آنا: خدافظ
آنا: کوک خیلی خسته ام بریم بخوابیم(کیوت و خوابالود
کوک: باشه فرشته کوچولوم بالاخره فردا ماله من میشی
آنا ویو: با کوک رفتیم تو اتاق و رو تخت دراز کشیدیم و منو محکم تو بغلش کشید و در گوشم با صدای بم و جذابش گفت شب بخیر بیب
آنا: اوم شب توعم بخیر ددی
کوک: بیب میخوای بیدارش کنی
آنا: نهنه گلت کلدم(همون قلط کردم)( کیوت)
کوک: باشه فرشته کوچولوم
انا ویو: انقدر خسته بودم سریع خوابم برد....
حمایت کنید
شرط:
15 لایک
20 کامنت
یکم چرت شد😂
۱۴.۸k
۱۸ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.