برده

𝐒𝐥𝐚𝐯𝐞 /برده/
𝐏𝐚𝐫𝐭 𝟗

همین که به پایین پله ها رسیدیم دستم رو از دستش بیرون کشیدم و سریع پریدم بغلش و با صدای بلندی گریه کردم
جیا هم که بغض کرده بود منو محکم به بغلش فشرد و دستش رو نوازش وار روی کمرم میکشید و گفت
جیا: آروم باش چیزی نمیشه
همین کافی بود تا از اشکام بیشتر از قبل بشه.. دیگه گریه نمیکردم رسما داشتم زجه میزدم
لیا: میترسم ..جیا...اگه.اگه..از حرفی که میخواستم بزنم ترسم بیشتر شد
جیا:اگه چی؟
لیا: اگه..اگه سرنوشت ا.ت مثل یونا بشه چی

قبل از اینکه منو جیا به عمارت بیاییم دختر خیلی زیبا و مهربون با روحیه ی خیلی لطیفی به اسم یونا خدمتکار این عمارت بود .... یونا دوستِ صمیمی من و جیا بود که مثل امروز اون موقع چند نفر اومدن و یونا رو خریدن بعد از چند سال از یه نگهبان خبر رسید که رئیس اون عمارت هر روز کتکش میزنه و بهش تجاوز میکنه و به مرور افسردگی میگیره وقتی یونا میفهمه از اون عوضی حامله است خیلی دیر شده بود و دیگه بچه رو نمیتونست سقط کنه چون رئیس عمارت فهمید و اونو توی اتاق زندانی کرد....و یونا وقتی بچه رو به دنیا میاره میمیره...

جیا با یاد آوری یونا اشک هاش سرازیر شد و با لرز و ترس گفت:
جیا: نه..نه.این..حرف رو نزن
لیا: اما....
جیا:شییی..نترس...بیا دیگه در مورد یونا فکر نکنیم و امیدوار باشیم که اتفاقی برای ا.ت نمی‌افته... باشه؟
از بغل جیا بیرون امدم و اشکام رو پاک کردم و گفتم : باشه...
جیا: خیلی خب....بیا بریم به بقیه هم این خبر بد رو بگیم...
لیا: بریم....
بعد از باخبر کردن خدمتکارا و ناراحتی رو توی قیافه همشون دیدن ، شروع کردم به کارهای زیادی که اجوما بهم سپرده بود

نزدیک های عصر بود که بالاخره کارهام تموم شد
به سمت اتاقم که چند سالی ا‌.ت توش بود، رفتم

در رو باز کردم که دیدم ا.ت مثل یه فرشته خوابیده..به سمت تخت رفتم و کنارش نشستم موهاش رو نوازش کردم و آروم در گوشش گفتم
لیا: ا.ت دختر قشنگم
ا.ت: بله مامان
لیا: عصره کی میخوای بیدار شی؟
ا.ت: الان بیدار میشم
بلند شد و پتو رو از روی خودش برداشت
لیا: برو موهاتو شونه کن و صورتتو یه آب بزن باید بریم عمارت
ا.ت: چی چرا؟
نمیخواستم بهش بگم ولی اول و آخرش حتما میفهمید پس بهتر بود براش توضیح بدم
لیا: ببین عزیزم پدر جونگکوک تصمیم گرفته چند تا از خدمتکارا رو از عمارت بیرون کنه
ا.ت: چرا
لیا: چون تعدادشون زیاد شده و از تو هم میخواد که بیای به عمارت
ا.ت: اما من که خدمتکار نیستم
لیا: میدونم عزیزم اما چاره ی دیگه ای نیست
ا.ت: اگه..اگه تورو ببرن یا منو چی اونوقت میتونم دوباره ببینمت
بغض کردم و گفتم:
لیا: نگران نباش اتفاقی نمی‌افته
ا.ت:باشه
دیدگاه ها (۵)

𝐒𝐥𝐚𝐯𝐞 /برده/𝐏𝐚𝐫𝐭 𝟏𝟎ا.ت به سمت سرویس رفت و درو بست همین که رف...

𝐒𝐥𝐚𝐯𝐞 /برده/𝐏𝐚𝐫𝐭 𝟏𝟏اون بادیگارد امد سمت ما ا.ت رو پشتم قايم...

𝐒𝐥𝐚𝐯𝐞 /برده/𝐏𝐚𝐫𝐭 𝟖ویو لیا داشتم با جیا پله های عمارت رو تمیز...

𝐒𝐥𝐚𝐯𝐞 /برده/𝐏𝐚𝐫𝐭 𝟕💢تفاوت سنی ا.ت و کوک ۴ ساله.سن لیا و جیا ر...

پارت ۶ فیک مرز خون و عشق

پارت ۹ فیک مرز خون و عشق

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط