برده
𝐒𝐥𝐚𝐯𝐞 /برده/
𝐏𝐚𝐫𝐭 𝟏𝟎
ا.ت به سمت سرویس رفت و درو بست همین که رفت یک قطره اشک از چشمم افتاد اما سریع پاکش کردم
نباید جلوش نشون بدم ناراحتم و باعث بشم بترسه..
یعنی دیگه قرار نیست این فرشته رو ببینم
وقتی از دستشویی بیرون آمد رفت جلو اینه و
موهای بلند و زيباش رو شونه کرد و گفت
ا.ت: مامانی آماده ام بریم؟
لیا: بریم عزیزم
دوید سمت من دستم رو گرفت در و باز کرد و باهم از ساختمون اومدیم بیرون
نزدیک در عمارت بودیم که دستم رو از دست ا.ت بیرون کشیدم کمرم رو خم کردم تا هم قدش بشم و دستامو روی شونه اش گذاشتم و گفتم:
لیا: به مامانی قول بده که قوی باشی و هر اتفاقی افتاد نترسی باشه؟
ا.ت: باشه مامان
بوسه ای رو سرش گذاشتم و
باهم در عمارت رو باز کردیم و دیدیم که اون افراد مشکی پوش و ناشناس آمده بودن و آقای جئون داشت باهاشون حرف میزد منو ا.ت رفتیم کنار بقیه خدمتکار ها ایستادیم
و منتظر موندیم..... همینطور که داشتم به صحبت های آروم و در گوشی اون ها نگاه میکردم یهو جئون دستش رو سمت ا.ت گرفت و به اون اشاره کرد و مرد مقابلش هم نگاهی به ا.ت انداخت و پوزخندی زد...اون عوضیا داشتن درباره ا.تِ من چی میگفتن؟
بالاخره حرف زدن رو تموم کردن و اون مرد شروع کرد به برانداز کردن همه ما اولین زیر خواب رو انتخاب کرد دختره با گریه و ترس و لرز خواهش میکرد که نبرنش اما چاره ی دیگه ای نبود بعد از چند دقیقه و انتخاب کردن چند تا دختر خوش اندام و زیبا از بین ما همه رو بردن و توی ون بزرگ جلوی در انداختن...اون مرد برگشت و رو به آقای جئون گفت: همه پول ها توی این کیف هست میتونید چک کنید
جئون به بادیگارد مورد اعتمادش اشاره کرد و اون شروع به شمردن پول ها کرد وقتی از مطمئن شد لبخند رضایت بخشی زد
جئون به اون مرد دست داد و لبخند عمیقی رو لباش امد و از اون تشکر کرد
مرد و بقیه افرادش داشتن از عمارت بیرون میرفتن نفس آسوده ای کشیدم که اتفاقی برای جیا و ا.ت نیفتاد
ولی چرا اون موقع داشتن درباره ا.ت حرف میزدن و به اون نگاه میکردن
ما هم تصمیم گرفتیم برگردیم سرِ کارِ خودمون که اون مرد ا قبل از اینکه پاشو لز در عمارت بیرون بزاره گفت:
& او کلا یادم رفته بود
و روبه بادیگاردش کرد و گفت :
اون خانم کوچولو هم قراره با ما بیاد برو و بیارش اینجا....
×چشم
با این حرفی که زد خون توی رگام خشک شد و بدنم یخ کرد و لرز شدیدی گرفتم چی نه نه نه اون که داشت میرفت چرا چرا دوباره برگشت
اون بادیگارد امد سمت ما
ا.ت رو پشتم قايم کردم و با لرز و ترس گفتم :....
شرط ها
۸۰ لایک
۴۰ کامنت
𝐏𝐚𝐫𝐭 𝟏𝟎
ا.ت به سمت سرویس رفت و درو بست همین که رفت یک قطره اشک از چشمم افتاد اما سریع پاکش کردم
نباید جلوش نشون بدم ناراحتم و باعث بشم بترسه..
یعنی دیگه قرار نیست این فرشته رو ببینم
وقتی از دستشویی بیرون آمد رفت جلو اینه و
موهای بلند و زيباش رو شونه کرد و گفت
ا.ت: مامانی آماده ام بریم؟
لیا: بریم عزیزم
دوید سمت من دستم رو گرفت در و باز کرد و باهم از ساختمون اومدیم بیرون
نزدیک در عمارت بودیم که دستم رو از دست ا.ت بیرون کشیدم کمرم رو خم کردم تا هم قدش بشم و دستامو روی شونه اش گذاشتم و گفتم:
لیا: به مامانی قول بده که قوی باشی و هر اتفاقی افتاد نترسی باشه؟
ا.ت: باشه مامان
بوسه ای رو سرش گذاشتم و
باهم در عمارت رو باز کردیم و دیدیم که اون افراد مشکی پوش و ناشناس آمده بودن و آقای جئون داشت باهاشون حرف میزد منو ا.ت رفتیم کنار بقیه خدمتکار ها ایستادیم
و منتظر موندیم..... همینطور که داشتم به صحبت های آروم و در گوشی اون ها نگاه میکردم یهو جئون دستش رو سمت ا.ت گرفت و به اون اشاره کرد و مرد مقابلش هم نگاهی به ا.ت انداخت و پوزخندی زد...اون عوضیا داشتن درباره ا.تِ من چی میگفتن؟
بالاخره حرف زدن رو تموم کردن و اون مرد شروع کرد به برانداز کردن همه ما اولین زیر خواب رو انتخاب کرد دختره با گریه و ترس و لرز خواهش میکرد که نبرنش اما چاره ی دیگه ای نبود بعد از چند دقیقه و انتخاب کردن چند تا دختر خوش اندام و زیبا از بین ما همه رو بردن و توی ون بزرگ جلوی در انداختن...اون مرد برگشت و رو به آقای جئون گفت: همه پول ها توی این کیف هست میتونید چک کنید
جئون به بادیگارد مورد اعتمادش اشاره کرد و اون شروع به شمردن پول ها کرد وقتی از مطمئن شد لبخند رضایت بخشی زد
جئون به اون مرد دست داد و لبخند عمیقی رو لباش امد و از اون تشکر کرد
مرد و بقیه افرادش داشتن از عمارت بیرون میرفتن نفس آسوده ای کشیدم که اتفاقی برای جیا و ا.ت نیفتاد
ولی چرا اون موقع داشتن درباره ا.ت حرف میزدن و به اون نگاه میکردن
ما هم تصمیم گرفتیم برگردیم سرِ کارِ خودمون که اون مرد ا قبل از اینکه پاشو لز در عمارت بیرون بزاره گفت:
& او کلا یادم رفته بود
و روبه بادیگاردش کرد و گفت :
اون خانم کوچولو هم قراره با ما بیاد برو و بیارش اینجا....
×چشم
با این حرفی که زد خون توی رگام خشک شد و بدنم یخ کرد و لرز شدیدی گرفتم چی نه نه نه اون که داشت میرفت چرا چرا دوباره برگشت
اون بادیگارد امد سمت ما
ا.ت رو پشتم قايم کردم و با لرز و ترس گفتم :....
شرط ها
۸۰ لایک
۴۰ کامنت
- ۴۲.۰k
- ۱۹ بهمن ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶۶)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط