برده

𝐒𝐥𝐚𝐯𝐞 /برده/
𝐏𝐚𝐫𝐭 𝟕


💢تفاوت سنی ا.ت و کوک ۴ ساله.
سن لیا و جیا رو یادم رفت بگم:
لیا اولین باری که ا.ت رو دید ۲۸ سالش بود و جیا ۲۵ سالش💢

ا.ت :شنیدم که فردا مامان و خواهر جدیدت به عمارت میان این خیلی عالیه
جونگکوک همونطور که داشت با عصبانیت راه میرفت از حرف ا.ت تعجب کرد و گفت : کجاش عالیه؟
ا.ت : این که دوباره یه مادر داری
کوک: نههه این اصلا خوب نیست من فقط مامان خودم رو میخوام و هیچکسه دیگه ای نمیتونه مامان من بشه
ا.ت: اما دیگه تنها نیستی و یه خواهر هم داری این کجاش بَده؟

جونگکوک هم خیلی وقته اخلاقش شبیه پدرش شده بود و با دادو عصبانیت با بقیه حرف می‌زد و بدتر از همه اینه که خیلی بد دهن شده بود

اون تموم حرص و نفرتی که از پدرش داشت رو با داد و خشم روی سر ا.ت خالی کرد

کوک: بسته دیگهههه خفه شو تو هم مثل بابام فکر میکنی از آدم هایی که با حرف ها و کار های اون موافق اند متنفرم

ا.ت که از این مدل حرف زدن کوک خیلی تعجب کرده بود با لکنت گفت..
ا.ت: و..ولی.ک..و..ک..م.من
کوک: ساکت باش هیچی نگو دیگه نمیخوام هیچوقت ببینمت و از امشب به بعد هرگز نزدیک من نشو
ا.ت سمت کوک رفت و بغلش کرد ولی سریع جونگکوک اون رو هول داد و باعث شد ا.ت با شدت به زمین برخورد کنه و زانوهاش زخمی و خونی بشه...

کوک: گمشو..و با سرعت از اونجا دور شد و ا.ت موند و قلب کوچولوی شکسته‌اش و اشک هایی که مثل بارون سرازیر میشدن...

فردای اون روز اتفاق های زیادی گذشت جونگکوک که از سرخی چشماش معلوم بود از شب تا صبح گریه کرده با خواهر و مادر جدیدیش آشنا شد و همونطور که درست حدس زده بود اصلا اون زن مادر خوبی نمیشد و خیلی به پدرش می چسبید و از همه بدتر اون دختر رومخِ جیغ جیغوش بود که وقتی حرف می‌زد ستون های خونه میلرزید و از اونور هم مثل کنه به جونگکوک میچسبید و باعث میشد اعصاب کوک بدتر بشه

و اما ا.تی که هیچ کسی رو جز لیا نداشت اون شب وقتی لیا ا.ت رو دید که وسط راهرو تنها نشسته و گریه میکنه سریع به سمتش رفت و اونو توی آغوش گرم مادرانه‌اش غرق کرد و تا صبح ا.ت از بغل لیا جم نخورد و مدام گریه میکرد و لیا سعی می‌کرد که با حرف های گرم و شیرینش آرومش کنه.

ا.ت تقريبا سه سال بود که خودش رو تو ساختمون خدمتکارا حبس کرد و دیگه هیچوقت از اونجا بیرون نیومد
جونگکوک هم که هر روز اخلاقش بدتر میشد تکبر و غرورش اجازه نمی‌داد تا بره از ا.ت عذرخواهی کنه و به مرور زمان دیگه ا.ت براش مهم نبود و فقط تمرکزش این بود که درس بخونه و تبدیل به یه مافیا قدرتمند بشه و انتقام مادرش و بگیره چون اون حرف هایی شنیده بود و مطمئن هست که مرگ مادرش یه تصادف عادی نبوده.
ویو لیا
داشتم با جیا پله های عمارت رو تمیز میکردیم که یهو..

با اینکه شرطا نرسیده
بود ولی گذاشتم💔🌻✨️
دیدگاه ها (۳۲)

𝐒𝐥𝐚𝐯𝐞 /برده/𝐏𝐚𝐫𝐭 𝟖ویو لیا داشتم با جیا پله های عمارت رو تمیز...

𝐒𝐥𝐚𝐯𝐞 /برده/𝐏𝐚𝐫𝐭 𝟗همین که به پایین پله ها رسیدیم دستم رو از ...

𝐒𝐥𝐚𝐯𝐞 /برده/𝐏𝐚𝐫𝐭 𝟔وقتی فهمید مادرش مرده یاد اون روزی افتاد ک...

𝐒𝐥𝐚𝐯𝐞 /برده/𝐏𝐚𝐫𝐭 𝟓لیا: میدونی جیا خیلی خنده دارهجیا: چی؟لیا:...

⁶³ا/ت: “اصرار نکردم. می‌تونی نیای.”کوک: “نه دیگه، گفتی پدربچ...

توضیح فیک ازدواج اجباری

سلاممممم خدمت شما من اومدم با یه رمان دیگه دوستان البته اگه ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط