بعد رو به من کردم و ادامه داد دیانا جون اگه چیزی گفتن به
بعد رو به من کردم و ادامه داد: دیانا جون اگه چیزی گفتن بهت بر نخوره ها اینا کلا اینجورین
_ نه بابا برای برا چی بخوره 🤗
بعدش رفتن ارسلان هم یه چشمک زدو رفت بیرون منم لباسای رستا رو تنش کردم
موهاشو شونه کردم و بافتم و رفتیم بیرون
ساعت ۱٢ و نیم بود سفره رو روی زمین توی حال انداختیم
و سبزی ماست ترشی و..... رو چیدیم و خاله زیبا غذا رو آورد
من بغل رستا نشستم و بغل رستا ارسلان و بغلش تینا اومد نشست خیلی کفری شدم
سینا هم اومد بغل من میخاستم دو تاشون خفه کنم اه
غذامون رو خوردیم و ظرفارو جمع کردیم و بردیم توی آشپز خونه
من داشتم ظرف میستم خاله زیبا اومد و گفت
خاله زیبا= عزیزم تو چرا تو برو بشین من خودم میشورم
_ نه بابا این چه حرفیه خودم میشورم
از اونور تینا که بغل ارسلان نشسته بود داد زد
تینا= خاله جون بزار بشوره دیگه من دوست نداشتی کلفت داشته باشی اینم کلفتت
خاله زیبا= ببند دهنتو تینا
خاله ارسلان= آبجی جون راس میگه دیگه
من داشتم کار خودمو میکردم و بغض داشتم دلم میخاست بلند بلند گریه کنم
ولی غرورم اجازه نمیداد🥺
چرا با من اینطوری حرف میزنن
از اینکه ارسلان هم چیزی بهشون نمیگه ناراحت بودم
ظرفا رو که شستم همه تو حال نشسته بودن رو مبل رفتم رو مبل یه نفره رو به روی ارسلان و تینا نشستم
و رفتم توی گوشی
به نیکا پیام دادم
_ سلام آبجی خوشگلم
_خوبی حالت خوبه
_میشه بیای با هم بریم برون خیلی دلم گرفته
به دو نکشیده جواب داد......
_ نه بابا برای برا چی بخوره 🤗
بعدش رفتن ارسلان هم یه چشمک زدو رفت بیرون منم لباسای رستا رو تنش کردم
موهاشو شونه کردم و بافتم و رفتیم بیرون
ساعت ۱٢ و نیم بود سفره رو روی زمین توی حال انداختیم
و سبزی ماست ترشی و..... رو چیدیم و خاله زیبا غذا رو آورد
من بغل رستا نشستم و بغل رستا ارسلان و بغلش تینا اومد نشست خیلی کفری شدم
سینا هم اومد بغل من میخاستم دو تاشون خفه کنم اه
غذامون رو خوردیم و ظرفارو جمع کردیم و بردیم توی آشپز خونه
من داشتم ظرف میستم خاله زیبا اومد و گفت
خاله زیبا= عزیزم تو چرا تو برو بشین من خودم میشورم
_ نه بابا این چه حرفیه خودم میشورم
از اونور تینا که بغل ارسلان نشسته بود داد زد
تینا= خاله جون بزار بشوره دیگه من دوست نداشتی کلفت داشته باشی اینم کلفتت
خاله زیبا= ببند دهنتو تینا
خاله ارسلان= آبجی جون راس میگه دیگه
من داشتم کار خودمو میکردم و بغض داشتم دلم میخاست بلند بلند گریه کنم
ولی غرورم اجازه نمیداد🥺
چرا با من اینطوری حرف میزنن
از اینکه ارسلان هم چیزی بهشون نمیگه ناراحت بودم
ظرفا رو که شستم همه تو حال نشسته بودن رو مبل رفتم رو مبل یه نفره رو به روی ارسلان و تینا نشستم
و رفتم توی گوشی
به نیکا پیام دادم
_ سلام آبجی خوشگلم
_خوبی حالت خوبه
_میشه بیای با هم بریم برون خیلی دلم گرفته
به دو نکشیده جواب داد......
- ۱۶.۷k
- ۱۲ مرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط