تین باهاش کار داره
تین باهاش کار داره
متین= سلام مجدد خاله
_ سلام پسرم.... ناصر بیا(ناصر بابای نیکا اس)
بابا اومد و با دیدن متین اخم کرد
بابا= بفرمایید😤
متین= آقای فلاحی من واقعا نمیدونم چیشده که شما نمیگذارید نیکا با من بیاد.... و... واقعا نمیدونم پدر من.. خودم چه هیزم تری بهتون فروختیم... فقط یه خواهش دارم نیکا حالش خوب نیس اگه اجازه بدید نیکا با من بیاد ممنون میشم
من یه گوشه وایساده بودم و بغض کرده بودم و سرم پایین بود
بابا یه نگاه به من کرد یه نگاه به متین و گفت: اگه بخاد من خودم میبرمش بازم نکرده یه غریبه ی..... هوووف.. بفرمایید... بفرمایید بیشتر از این منو عصبی نکنید
بازوی منو گرفت و منو آورد تو خونه و درو بست منم تا آخرین لحظه از لای در به متین نگاه میکردم و اشک میریختم🥺😢
بابا= گمشو برو تو اتاقت
اینو گفت و یهو یه سیلی خیلی محکم زد زیر گوشم که حتی صداشو متین که میدونستم هنوز پشت در وایساده هم شنید گریم شدید تر شد
متین تند تند در میزد و داد میزد: آقای فلاحی اگر دستت بخوره به نیکا بخدا... به ابالفضل من میدونم و شما
منم دوییدم سمت اتاقم دیدم دیانا داره پیام میده
جواب دادم و گفت
+ چ خبرا
_ دیاااا😭
+ جونم
همه ماجرا رو براش تعریف کردم
+میخای بیام پیشت
_ نمیدونم باش بیا🥺
+ تا نیم ساعت دیگه منو ارسلان میایم
_ اوکی فعلا بای
+ بای بوص
بعد گوشیرو گذاشتم بغلم و خوابم برد
خیلی سیلی که بابا بهم زد بد بود هنوز گوشم درد میکه خوابیده بودم که با صدایی از خواب بلند شدم.........
ادامه دارد..........
کامنت فراموش نشه کیوت💕✨
اصکی=اتحاد💫
💕✨💕✨💕✨💕✨💕✨
متین= سلام مجدد خاله
_ سلام پسرم.... ناصر بیا(ناصر بابای نیکا اس)
بابا اومد و با دیدن متین اخم کرد
بابا= بفرمایید😤
متین= آقای فلاحی من واقعا نمیدونم چیشده که شما نمیگذارید نیکا با من بیاد.... و... واقعا نمیدونم پدر من.. خودم چه هیزم تری بهتون فروختیم... فقط یه خواهش دارم نیکا حالش خوب نیس اگه اجازه بدید نیکا با من بیاد ممنون میشم
من یه گوشه وایساده بودم و بغض کرده بودم و سرم پایین بود
بابا یه نگاه به من کرد یه نگاه به متین و گفت: اگه بخاد من خودم میبرمش بازم نکرده یه غریبه ی..... هوووف.. بفرمایید... بفرمایید بیشتر از این منو عصبی نکنید
بازوی منو گرفت و منو آورد تو خونه و درو بست منم تا آخرین لحظه از لای در به متین نگاه میکردم و اشک میریختم🥺😢
بابا= گمشو برو تو اتاقت
اینو گفت و یهو یه سیلی خیلی محکم زد زیر گوشم که حتی صداشو متین که میدونستم هنوز پشت در وایساده هم شنید گریم شدید تر شد
متین تند تند در میزد و داد میزد: آقای فلاحی اگر دستت بخوره به نیکا بخدا... به ابالفضل من میدونم و شما
منم دوییدم سمت اتاقم دیدم دیانا داره پیام میده
جواب دادم و گفت
+ چ خبرا
_ دیاااا😭
+ جونم
همه ماجرا رو براش تعریف کردم
+میخای بیام پیشت
_ نمیدونم باش بیا🥺
+ تا نیم ساعت دیگه منو ارسلان میایم
_ اوکی فعلا بای
+ بای بوص
بعد گوشیرو گذاشتم بغلم و خوابم برد
خیلی سیلی که بابا بهم زد بد بود هنوز گوشم درد میکه خوابیده بودم که با صدایی از خواب بلند شدم.........
ادامه دارد..........
کامنت فراموش نشه کیوت💕✨
اصکی=اتحاد💫
💕✨💕✨💕✨💕✨💕✨
- ۱۵.۰k
- ۱۲ مرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲۷)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط