هفتآسمون
#هفت_آسمون✨
#پارت_22🌟
دیانا💫
داشتم با خودم حرف میزدم و گریه میکردم
که یهو در باز شد و ارسلان اومد تو
_ یه در میزدی اشکالی نداشت
ارسلان= دیانا... دیانا تینا نمیدونم چر.....
نزاشتم حرفشو کامل کنه و گفتم
_ هیچی نگو... هیچی نگو برو بیرون
+ تا بهت توضیح ندم نمیرم
_ خب بگو😠
+ ببینم عزیز من همه ی خانواده میخان که من با تینا ازدواج کنم ینی یه جورایی تینا رو به من بندازن حتی مامانمم همینو میخاد ولی من ازش خیلی بدم میاد و اصلا هیچ نسبتی جز پسر خاله دختر خاله نداریم.... بخدا من از اون متنفرم الان اشکاتو پاک بیا باهم بریم توی حال.... از بغل منم تکتون نمیخوری که نه تینا بیاد پیشم و نه اون سینا چشچرونی کنه باشه؟؟
میشد فهمیده داره راس میگه سرمو به نشونه باشه تکون دادم و اشکامو پاک کردم و دستمو گرفت بلندم کردم منو کشید تو بغلش سرمو بوسید یه کمی تو بغلش بودم که رستا بیدار شد از هم جدا شدیم رستا با موهای بهم ریخته گفت
رستا = سلام داداشی سلام خاله خوشلم
_ سلام عزیزم
+ سلام آبجی فضولم
رستا= من فلوض نیستممممممممم(فضول نیستم)
+ باشع باشع جیغ نزن
_ ارسلان تو برو من لباسای رستا رو تنش کنم و بیایم
+ باش قشنگم
داشت میرفت که خاله زیبا اومد تو و گفت
خاله= بچه ها خاله اینا ممکنه تا شب اینجا بمونن چون شوهرش تا شب نمیاد شایدم شب اینجا بخوابن
#پارت_22🌟
دیانا💫
داشتم با خودم حرف میزدم و گریه میکردم
که یهو در باز شد و ارسلان اومد تو
_ یه در میزدی اشکالی نداشت
ارسلان= دیانا... دیانا تینا نمیدونم چر.....
نزاشتم حرفشو کامل کنه و گفتم
_ هیچی نگو... هیچی نگو برو بیرون
+ تا بهت توضیح ندم نمیرم
_ خب بگو😠
+ ببینم عزیز من همه ی خانواده میخان که من با تینا ازدواج کنم ینی یه جورایی تینا رو به من بندازن حتی مامانمم همینو میخاد ولی من ازش خیلی بدم میاد و اصلا هیچ نسبتی جز پسر خاله دختر خاله نداریم.... بخدا من از اون متنفرم الان اشکاتو پاک بیا باهم بریم توی حال.... از بغل منم تکتون نمیخوری که نه تینا بیاد پیشم و نه اون سینا چشچرونی کنه باشه؟؟
میشد فهمیده داره راس میگه سرمو به نشونه باشه تکون دادم و اشکامو پاک کردم و دستمو گرفت بلندم کردم منو کشید تو بغلش سرمو بوسید یه کمی تو بغلش بودم که رستا بیدار شد از هم جدا شدیم رستا با موهای بهم ریخته گفت
رستا = سلام داداشی سلام خاله خوشلم
_ سلام عزیزم
+ سلام آبجی فضولم
رستا= من فلوض نیستممممممممم(فضول نیستم)
+ باشع باشع جیغ نزن
_ ارسلان تو برو من لباسای رستا رو تنش کنم و بیایم
+ باش قشنگم
داشت میرفت که خاله زیبا اومد تو و گفت
خاله= بچه ها خاله اینا ممکنه تا شب اینجا بمونن چون شوهرش تا شب نمیاد شایدم شب اینجا بخوابن
- ۱۵.۷k
- ۱۲ مرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط