•وقتی برادر ناتنیته و عاشقته• پارت1~🌻
•وقتی برادر ناتنیته و عاشقته• پارت1~🌻
🦊 #یونجون 🦊
این ادامه ی تک پارتی پست قبله ولی بخاطر درخواست شما به صورت چند پارتی نوشتمش~
(یک سال قبل)
مامانت مدیر یه شرکت بود که یه روز بهت خبر داد قراره بطور توافقی با آقای چوی که اونم مدیر یکی از شرکت های معروفه ازدواج کنه..
و بماند که این کار خیلی شهرت و ارزش هر دو شرکت رو بالا میبرد...
یک روز که با خانواده ی چوی تو یه کافی شاپ قرار ملاقات داشتین..با مامانت منتظر اونا بودی و از اونجایی که تازه فهمیده بودی با ازدواج اونا قراره یه برادر ناتنی به اسم یونجون هم داشته باشی نمیدونستی ممکنه چه شکلی باشه و تو خیالاتت اونو تصور میکردی که...یهو از پنجره چشمت افتاد به یه ماشین مدل بالا که پسر خوشتیپی با مردی پیاده شد و به سمت شما اومد..
بدون اینکه متوجه شی محو زیبایی یونجون شده بودی..همینطور که داشتی زیبایش رو تحسین میکردی یهو با صدای مامانت به خودت اومدی
(اسلاید بعد استایل یونجونه برای تصور بهتر)
خلاصه بعد احوال پرسی و ...
مامانت و بابای یونجون شما دوتارو بهم معرفی کردن و خواستن دوست باشید و مثل خواهر و برادر واقع هوای همو داشته باشید🤫
ولی در همین حین یونجون هم نمیتونست چشم از روی تو برداره و همینجوری که داشت با سرش حرف پدرش رو تایید میکرد تو دلش از زیبایی هات تعجب کرده بود
🦊🦊🦊🦊🦊🦊🦊🦊🦊🦊🦊🦊🦊🦊🦊
#سناریو #چوی_یونجون #سناریو_یونجون #تی_اکس_تی #توباتو #TXT #Yeonjun #Choi_Yeonjun
🦊 #یونجون 🦊
این ادامه ی تک پارتی پست قبله ولی بخاطر درخواست شما به صورت چند پارتی نوشتمش~
(یک سال قبل)
مامانت مدیر یه شرکت بود که یه روز بهت خبر داد قراره بطور توافقی با آقای چوی که اونم مدیر یکی از شرکت های معروفه ازدواج کنه..
و بماند که این کار خیلی شهرت و ارزش هر دو شرکت رو بالا میبرد...
یک روز که با خانواده ی چوی تو یه کافی شاپ قرار ملاقات داشتین..با مامانت منتظر اونا بودی و از اونجایی که تازه فهمیده بودی با ازدواج اونا قراره یه برادر ناتنی به اسم یونجون هم داشته باشی نمیدونستی ممکنه چه شکلی باشه و تو خیالاتت اونو تصور میکردی که...یهو از پنجره چشمت افتاد به یه ماشین مدل بالا که پسر خوشتیپی با مردی پیاده شد و به سمت شما اومد..
بدون اینکه متوجه شی محو زیبایی یونجون شده بودی..همینطور که داشتی زیبایش رو تحسین میکردی یهو با صدای مامانت به خودت اومدی
(اسلاید بعد استایل یونجونه برای تصور بهتر)
خلاصه بعد احوال پرسی و ...
مامانت و بابای یونجون شما دوتارو بهم معرفی کردن و خواستن دوست باشید و مثل خواهر و برادر واقع هوای همو داشته باشید🤫
ولی در همین حین یونجون هم نمیتونست چشم از روی تو برداره و همینجوری که داشت با سرش حرف پدرش رو تایید میکرد تو دلش از زیبایی هات تعجب کرده بود
🦊🦊🦊🦊🦊🦊🦊🦊🦊🦊🦊🦊🦊🦊🦊
#سناریو #چوی_یونجون #سناریو_یونجون #تی_اکس_تی #توباتو #TXT #Yeonjun #Choi_Yeonjun
۱۰.۶k
۱۶ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.