چشمای قشنگ تو
#pqrt79
چشمای قشنگ تو✨
#ارسلان
دلم میخواست بهش بگم که بهش علاقه دارم ولی خدایی خیلی ضایعه بود گذاشتم حداقل برسیم خونه بعد...
......
#دیانا
بعد از قرن ها رسیدیم خونه هرچی زودتر میخواستم برم بغل مامانم و مثل بچه های 2ساله گریه کنم در که باز شد مامان اومد سمتم پریدم بغلش چقدر دلم واسه بوش تنگ شده بود!
مهناز:فدات بشم من چطوری؟
دیانا:مرسی قشنگم
مهناز:کجا رفته بودی؟
دیانا:اممم...
محراب:مامان دیانا خستس بعدا بهت میگیم
مهناز:اتفاقی افتاده؟
دیانا:نه مامان بهت میگیم دیگه من برم استراحت کنم قول میدم فردا برات توضیح میدم
مهناز:باشه عزیزدلم
مهشاد:زنعمو جان میزاری ما بیایم داخل؟ 😂
مهناز:بفرما تو گلم
........
وارد اتاق شدم به در و دیواراش نگاه کردم لبخندی به لبم اومد لباسامو عوض کردمو پریدم رو تختم جغدی که مهشاد برام آورده بودو بغل کردم و خوابم برد
.....
#متین
وقتی رسیدیم
مامان با گریه اومد سمتمون و بغلمون کرد....
رفتم حموم دوش نیم ساعتی گرفتم دلم چقدر برای نیکا تنگ شده بود رفتم تو تراس چراغ اتاقش روشن بود
خواستم بهش زنگ بزنم که دیدم گوشیم خاموشه لعنتیییی
چشم به سنگ توی تراس خورد پرت کردم سمت شیشه که کل شیشه اومد پایین
و شیشه هاش ریخت جلوی پام که نیکا جیغ بلندی کشید همه اومدن تو اتاق محراب
دیانا:هییین متین چیکار کردیبیییی
محراب:خاک تو سرتتتتتتت
ارسلان:داداش چی خوردی؟
متین:خواستم نیکا رو صدا کنم با سنگ زدم به شیشه
ارش:عمو جان مگه فیلم هندیه با سنگ بزنی به شیشه😂
نیکا:خدا لعنتت کنه متین😭
مهتا: بیا کنار پات نره رو شیشه
مهناز:متین جان خودت خوبی؟
متین:آره آره
مهشاد:وااااای گند زدی😂🤣
چشمای قشنگ تو✨
#ارسلان
دلم میخواست بهش بگم که بهش علاقه دارم ولی خدایی خیلی ضایعه بود گذاشتم حداقل برسیم خونه بعد...
......
#دیانا
بعد از قرن ها رسیدیم خونه هرچی زودتر میخواستم برم بغل مامانم و مثل بچه های 2ساله گریه کنم در که باز شد مامان اومد سمتم پریدم بغلش چقدر دلم واسه بوش تنگ شده بود!
مهناز:فدات بشم من چطوری؟
دیانا:مرسی قشنگم
مهناز:کجا رفته بودی؟
دیانا:اممم...
محراب:مامان دیانا خستس بعدا بهت میگیم
مهناز:اتفاقی افتاده؟
دیانا:نه مامان بهت میگیم دیگه من برم استراحت کنم قول میدم فردا برات توضیح میدم
مهناز:باشه عزیزدلم
مهشاد:زنعمو جان میزاری ما بیایم داخل؟ 😂
مهناز:بفرما تو گلم
........
وارد اتاق شدم به در و دیواراش نگاه کردم لبخندی به لبم اومد لباسامو عوض کردمو پریدم رو تختم جغدی که مهشاد برام آورده بودو بغل کردم و خوابم برد
.....
#متین
وقتی رسیدیم
مامان با گریه اومد سمتمون و بغلمون کرد....
رفتم حموم دوش نیم ساعتی گرفتم دلم چقدر برای نیکا تنگ شده بود رفتم تو تراس چراغ اتاقش روشن بود
خواستم بهش زنگ بزنم که دیدم گوشیم خاموشه لعنتیییی
چشم به سنگ توی تراس خورد پرت کردم سمت شیشه که کل شیشه اومد پایین
و شیشه هاش ریخت جلوی پام که نیکا جیغ بلندی کشید همه اومدن تو اتاق محراب
دیانا:هییین متین چیکار کردیبیییی
محراب:خاک تو سرتتتتتتت
ارسلان:داداش چی خوردی؟
متین:خواستم نیکا رو صدا کنم با سنگ زدم به شیشه
ارش:عمو جان مگه فیلم هندیه با سنگ بزنی به شیشه😂
نیکا:خدا لعنتت کنه متین😭
مهتا: بیا کنار پات نره رو شیشه
مهناز:متین جان خودت خوبی؟
متین:آره آره
مهشاد:وااااای گند زدی😂🤣
۲.۷k
۱۸ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.