چشمای قشنگ تو
#part78
چشمای قشنگ تو✨
#دیانا
بخاطر استرس خوابم نبرده بود
رفتم سمت پنجره نماز خونه به بیرون نگاه کردم بارون قطع شده بود ولی هنوز هوا ابری بود اگه فردام لغو شه چی؟
با یه صدای کوچیک از جام میپریدم
عسل بیدار شده بود متوجه من نشد و رفت بیرون
پتو کشیدم روم و سعی کردم بخوابم
نیم ساعتی گذشته بود چشم به جای خالی عسل افتاد سری بلد شدمو رفتم بیرون با گیجی به اطراف نگاه کردم
رفتم سمت دستشویی که عسل افتاده بود زمین
دیانا:عسللللللل حالت خوبههه عسل تروخدا جواب بدههه
عسل:د..یا.. ن. ا
دیانا:جانم؟ چیشده عسل
عسل:حالم خوبه کمکم میکنی بلندشم؟(صدای گرفته)
دیانا:آره عزیزم دستتو بده
با عسل رفتیم نماز خونه
تب داشت پتو کشیدم روش و قرص بهش دادم دستشو گرفتمو
دیانا:عسل چرا حالت بد شد؟
عسل:وقتی بهش فکر میکنم قراره وقتی برگشتم اونو نبینم حالم بد میشه(صدای گرفته)
دیانا:فدات بشم من الان به چیزی فکر نکن بگیر بخواب خیلی خسته شدی
چشاشو بست خوابید منم سعی کردم بخوابم
صدای اذان بلند شد
کم کم آدما اومدن داخل و نماز خوندن
بهشون نگاه میکردم
صدای حرف زدنشون میومد
ارسلان تکونی خورد و پتو کناز زد
زل زده بودم بهش چقدر دلم براش تنگ شده بود واقعا نمیفهمیدم عاشق کسی شدم که حاضر نبودم ببینمش
..........
توی کافه فرودگاه نشسته بودیم تا صبحانه بخوریم
هرکی یه نوشیدنی گرم و کیک سفارش دادن
دیانا :من1 قهوه و کیک شکلاتی
مهشاد:منم همینو میخوام
متین:منم نسکافه کیک نارگیلی
محراب:هات چاکلت و کاپ کیک
ارسلان:منم 2تا قهوه و 1کیک ساده
مهشاد:چرا 2تا؟؟؟😑
ارسلان:میخوام بخورم
سفارش هارو باهم آوردن
صبحانه رو خوردیم
خواستم بلند شم که نگاهم افتاد به لیوان ارسلان
دیانا:اینو نمیخوری
ارسلان:بیا جلو اینو ببین توش یه چیزی ریختن
دیانا:چی؟
ارسلان:بیا ببین
دیانا:سرمو نزدیک لیوان کردم که صورتمو لباسم خیس شد
دیانا:جییییغغغغغغ ارسلااااان
ارسلان:گفتم برات دارم🤣🤣🤣
دیانا:متیییین مگه نگفتی نمیزاری😭
متین:ارسلااان این چه کاریه آخه مگه بچه ای اشکشو دراوردی
ارسلان:اشکال نداره بزرگ میشه یادش میره😂😂
دیانا:منم برات دارم ارسلان خان
ارسلان:باش😂
دیانا:من لباس ندارممممم😭
ارسلان:گریه نکن برو از تو چمدونم لباس بردار
دیانا:سری رفتم چمدونشو باز کردم یه هودی بنفش برداشتم و پوشیدم چه بوی خوبی میداد همون ادکلن تلخ همیشگی
مهشاد:چقدر بهت میاد😂😂😂
متین:ولی خیلی برات بزرگه🤣
دیانا:مرضضض
محراب:ساعت نزدیکای یکه بلند شید از پرواز جا نمونیم
چشمای قشنگ تو✨
#دیانا
بخاطر استرس خوابم نبرده بود
رفتم سمت پنجره نماز خونه به بیرون نگاه کردم بارون قطع شده بود ولی هنوز هوا ابری بود اگه فردام لغو شه چی؟
با یه صدای کوچیک از جام میپریدم
عسل بیدار شده بود متوجه من نشد و رفت بیرون
پتو کشیدم روم و سعی کردم بخوابم
نیم ساعتی گذشته بود چشم به جای خالی عسل افتاد سری بلد شدمو رفتم بیرون با گیجی به اطراف نگاه کردم
رفتم سمت دستشویی که عسل افتاده بود زمین
دیانا:عسللللللل حالت خوبههه عسل تروخدا جواب بدههه
عسل:د..یا.. ن. ا
دیانا:جانم؟ چیشده عسل
عسل:حالم خوبه کمکم میکنی بلندشم؟(صدای گرفته)
دیانا:آره عزیزم دستتو بده
با عسل رفتیم نماز خونه
تب داشت پتو کشیدم روش و قرص بهش دادم دستشو گرفتمو
دیانا:عسل چرا حالت بد شد؟
عسل:وقتی بهش فکر میکنم قراره وقتی برگشتم اونو نبینم حالم بد میشه(صدای گرفته)
دیانا:فدات بشم من الان به چیزی فکر نکن بگیر بخواب خیلی خسته شدی
چشاشو بست خوابید منم سعی کردم بخوابم
صدای اذان بلند شد
کم کم آدما اومدن داخل و نماز خوندن
بهشون نگاه میکردم
صدای حرف زدنشون میومد
ارسلان تکونی خورد و پتو کناز زد
زل زده بودم بهش چقدر دلم براش تنگ شده بود واقعا نمیفهمیدم عاشق کسی شدم که حاضر نبودم ببینمش
..........
توی کافه فرودگاه نشسته بودیم تا صبحانه بخوریم
هرکی یه نوشیدنی گرم و کیک سفارش دادن
دیانا :من1 قهوه و کیک شکلاتی
مهشاد:منم همینو میخوام
متین:منم نسکافه کیک نارگیلی
محراب:هات چاکلت و کاپ کیک
ارسلان:منم 2تا قهوه و 1کیک ساده
مهشاد:چرا 2تا؟؟؟😑
ارسلان:میخوام بخورم
سفارش هارو باهم آوردن
صبحانه رو خوردیم
خواستم بلند شم که نگاهم افتاد به لیوان ارسلان
دیانا:اینو نمیخوری
ارسلان:بیا جلو اینو ببین توش یه چیزی ریختن
دیانا:چی؟
ارسلان:بیا ببین
دیانا:سرمو نزدیک لیوان کردم که صورتمو لباسم خیس شد
دیانا:جییییغغغغغغ ارسلااااان
ارسلان:گفتم برات دارم🤣🤣🤣
دیانا:متیییین مگه نگفتی نمیزاری😭
متین:ارسلااان این چه کاریه آخه مگه بچه ای اشکشو دراوردی
ارسلان:اشکال نداره بزرگ میشه یادش میره😂😂
دیانا:منم برات دارم ارسلان خان
ارسلان:باش😂
دیانا:من لباس ندارممممم😭
ارسلان:گریه نکن برو از تو چمدونم لباس بردار
دیانا:سری رفتم چمدونشو باز کردم یه هودی بنفش برداشتم و پوشیدم چه بوی خوبی میداد همون ادکلن تلخ همیشگی
مهشاد:چقدر بهت میاد😂😂😂
متین:ولی خیلی برات بزرگه🤣
دیانا:مرضضض
محراب:ساعت نزدیکای یکه بلند شید از پرواز جا نمونیم
۴.۲k
۱۸ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.