یک روز می آیی که من دیگر دچارت نیستم

.
یک روز می آیی که من، دیگر دچارت نیستم
از صبر ویرانم ولی چشم انتظارت نیستم
.
یک روز می آیی که من، نه عقل دارم نه جنون
نه شک به چیزی، نه یقین، مست و خمارت نیستم
.
شب زنده داری میکنی، تا صبح زاری می کنی
تو، بیقراری می کنی، من، بی قرارت نیستم
.
پاییز تو سر می رسد، قدری زمستانی و بعد
گل می دهی، نو می شوی، من دربهارت نیستم

زنگارها را شسته ام، دور از کدورت های دور
آیینه ای رو به توام، اما کنارت نیستم

دور دلم دیوار نیست، انکار من دشوار نیست
اصلا "من"ی در کار نیست، امنم، حصارت نیستم
دیدگاه ها (۵)

ما چون ز دری پای کشیدیم ، ‏کشیدیمامید ز هر کس که بریدیم ،‏ ب...

عاشقت نشدم که عصرها دست خودت را بگیریو ببری پارک،انقراض نسلت...

من صبورم امابه خدا دست خودم نیست اگرمی رنجمیا اگر شادی زیبای...

عمرم به پای دلخوشی عاشقانه رفتآمد شبی و بعد شبی بی بهانه رفت...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط