نفرت در برابر عشقی که بهت دارم
{{نفرت در برابر عشقی که بهت دارم}}
پارت 107
جونگکوک و تهیونگ از ماشین پیاده شدن و وارد خونه یونگجه شدن
چون مثل همیشه قرار نبود یونگجه در رو باز کنه تهیونگ رمز دو رو وارد کرد و به سمته سالون کنه رفتن
که طبق معمول یونگجه عوفون روی گوشش گذاشت بود جونگکوک روی مبل نشست و تهیونگ هم هدفون رو از روي گوشای یونگجه برداشت
تهیونگ : همیجور بیش بری چیزی از وسایل خونت نمیمونه
تهیونگ کنار یونگجه روبه مبل نشست
یونگجه : شما دوتا هیچ وقت سلام کردن بلد نبودیم
جونگکوک : بگو چی پیدا کردی
یونگجه : هک کردن سیستم های اون شرکت خیلی سخت بود برای همین خیلی تول کشید
تهیونگ خودمون فهميديم که تول کشید برو سره اصل مطلب
یونگجه : خوب من متوجه شدم که اونا از طریق خرید و فروش وسایل برای ساخت ساز پول شویی میکنن
هر ماه یه مبلغ خیلی بالای با یه ون توی جای متروکه تحویل مگیرن و با خرید زمین و سيمان و خیلی چیزای دیگه پول هارو قانونی میکنن
جونگکوک : فهميدی کیه میخوان اینکارو انجام بدن
یونگجه : مگه میشه نهفهمم
یونگجه لپتاب اش رو برداشت و بازش کرد
یونگجه : فردا صبح حالا میخواهی چیکار کنی
جونگکوک کمی در فکر فرو رفت و سکوت کرد
تهیونگ : خوب معلومه مدارک رو بفرست برای پلیس مگه جونگکوک
جونگکوک : نه اگه فقد به پلیس خبر بدیم ممکن ها سه جون فرار کنه
تهیونگ : پس میخواهی چیکار کنیم نکنه میخواهی خودت بگیرمش
جونگکوک سکوت کرد و چیزی نگفت
تهیونگ : نه ما که پلیس نیستیم
یونگجه نگاهی به جونگکوک انداخت
یونگجه : میخواهی چیکار کنی
{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{
《 شب 》
خدمتکار تقی به در زد و وارد اتاق شد
خدمتکار : خانم وقت شام بیداری شید
با صدای خوابآلود گفت
ا،ت : باشه ترو منم الان میام
با کلافگی رکی تخت نشست و دستی توی موهاش کشید که از روی تخت بلند شد به سمته حمام رفت و آبی به دست و صورتش زد
و از توی آینه روشویی به خودش نگاه میکرد
ا،ت......
چرا اینجوری شدم دلیل این خستگي های پی در پی چیه امیدوارم اون چیزی که فکر میکنم نباشه نه نیست نمیتونه باشه
با درگير ذهنی که داشتم از اتاق خارج شدم و به سالون رفتم که پدر بزرگ و مادر بزرگم روی میز نشسته بودن من به سمته میز رفتم و روی صندلی نشستم توی سکوته سنگینی عذامون رو خوردیم ولی من فقد با غذا بازی میکردم که با حرف پدر بزرگم نگاهم رو به اون دادم
پدر بزرگ : هنوزم میخواهی ببخشمت
ا،ت شوکه بهش نگاه میکرد که مادر بزرگ اش گفت
مادر بزرگ : نمیخواهی چیزی بگی دخترم
ا،ت : بله معلوم که میخوام...........ادامه دارد
پارت 107
جونگکوک و تهیونگ از ماشین پیاده شدن و وارد خونه یونگجه شدن
چون مثل همیشه قرار نبود یونگجه در رو باز کنه تهیونگ رمز دو رو وارد کرد و به سمته سالون کنه رفتن
که طبق معمول یونگجه عوفون روی گوشش گذاشت بود جونگکوک روی مبل نشست و تهیونگ هم هدفون رو از روي گوشای یونگجه برداشت
تهیونگ : همیجور بیش بری چیزی از وسایل خونت نمیمونه
تهیونگ کنار یونگجه روبه مبل نشست
یونگجه : شما دوتا هیچ وقت سلام کردن بلد نبودیم
جونگکوک : بگو چی پیدا کردی
یونگجه : هک کردن سیستم های اون شرکت خیلی سخت بود برای همین خیلی تول کشید
تهیونگ خودمون فهميديم که تول کشید برو سره اصل مطلب
یونگجه : خوب من متوجه شدم که اونا از طریق خرید و فروش وسایل برای ساخت ساز پول شویی میکنن
هر ماه یه مبلغ خیلی بالای با یه ون توی جای متروکه تحویل مگیرن و با خرید زمین و سيمان و خیلی چیزای دیگه پول هارو قانونی میکنن
جونگکوک : فهميدی کیه میخوان اینکارو انجام بدن
یونگجه : مگه میشه نهفهمم
یونگجه لپتاب اش رو برداشت و بازش کرد
یونگجه : فردا صبح حالا میخواهی چیکار کنی
جونگکوک کمی در فکر فرو رفت و سکوت کرد
تهیونگ : خوب معلومه مدارک رو بفرست برای پلیس مگه جونگکوک
جونگکوک : نه اگه فقد به پلیس خبر بدیم ممکن ها سه جون فرار کنه
تهیونگ : پس میخواهی چیکار کنیم نکنه میخواهی خودت بگیرمش
جونگکوک سکوت کرد و چیزی نگفت
تهیونگ : نه ما که پلیس نیستیم
یونگجه نگاهی به جونگکوک انداخت
یونگجه : میخواهی چیکار کنی
{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{
《 شب 》
خدمتکار تقی به در زد و وارد اتاق شد
خدمتکار : خانم وقت شام بیداری شید
با صدای خوابآلود گفت
ا،ت : باشه ترو منم الان میام
با کلافگی رکی تخت نشست و دستی توی موهاش کشید که از روی تخت بلند شد به سمته حمام رفت و آبی به دست و صورتش زد
و از توی آینه روشویی به خودش نگاه میکرد
ا،ت......
چرا اینجوری شدم دلیل این خستگي های پی در پی چیه امیدوارم اون چیزی که فکر میکنم نباشه نه نیست نمیتونه باشه
با درگير ذهنی که داشتم از اتاق خارج شدم و به سالون رفتم که پدر بزرگ و مادر بزرگم روی میز نشسته بودن من به سمته میز رفتم و روی صندلی نشستم توی سکوته سنگینی عذامون رو خوردیم ولی من فقد با غذا بازی میکردم که با حرف پدر بزرگم نگاهم رو به اون دادم
پدر بزرگ : هنوزم میخواهی ببخشمت
ا،ت شوکه بهش نگاه میکرد که مادر بزرگ اش گفت
مادر بزرگ : نمیخواهی چیزی بگی دخترم
ا،ت : بله معلوم که میخوام...........ادامه دارد
- ۱۰.۶k
- ۲۲ بهمن ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط