*Dance in the sunset*PT17
*پرش زمانی ساعت نه*
*تهیونگ ویو*
با نور افتابی که افتاده بود توی اتاق چشمام رو باز کردم و کشو قوصی به بدنم دادم کمرم گرفته عاییییی چندبار پلک زدم و مبایلمو برداشتم و چک کردم...چندمین که گذشت در اتاق باز شد و دکتر اومد توی اتاق
دکتر:اقای کیم؟
-بله
دکتر:صبحتون بخیر
-صبح شمام بخیر
دکتر:خوشبختانه مشکلی نیست و یه مسمومیت کوچیک بوده یه چندتا دارو براشون مینویسم حتما تهیه کنید براشون. میتونن مرخص بشن
-ممنون
دکتر:خواهش میکنم
دکتر لیست داروهارو به من دادو سرم ا/ت که تموم شده بود رو در اورد و رفت.رفتم کنار تخت ا/ت نشستم و اروم صدش زدم
-ا/ت.ا/تم بیدارشو...مگه نگفتی از بیمارستان بدت میاد؟
+اوممم چیه
-پاشو بریم خونه
+باشه(خمیازه)
روی تخت نشست و کشو قوصی به بدنش داد و گفت
+بالاخره
-(لبخند)
لبخندی زدم که قیافش پوکر شد
-چیزی شده؟
+ام لباسام چی؟
-همون دیشب رو باید بپوشی
+اوک
لباساشو عوض کردو دمپایی های بیمارستان رو با کفشهای مشکی پاشنه بلندش عوض کرد با دستاش موهاشو مرتب کردو گفت
+بریم؟
-اهوم
از اتاق اومدیم بیرون و من رفتم تا پول اتاقو بدم برگشتم و سوار ماشین شدیم و حرکت کردیم سمت خونه توی راه ا/ت ازم پرسید
+دکتر چی گفت؟
-یکم مسمومیت غذاییه چیزیت نیست خوشبختانه
+اهان
و بعدش دیگه چیزی نگفت توی راه یه داروخونه وایسادم و داروهاشو گرفتم و رفتیم خونه.ماشینو دم در پارک کردم پیاده شدم. ا/ت هم پیاده شد.که دیدم کفشاش رو دست گرفته
_(خنده)
+چیه خب پاهام درد گرفته بودن
-مشکلی نیست
*پرش زمانی وقتی رسیدن سئول*
وقتی رسیدیم سئول حدودا ساعت یازده دوازده شب بود ماشینمون توی پارکینگ فرودگاه پارک بود رفتیمو وسایلمون رو گذاشتیم توی ماشینو سوار شدیم که گفتم
+ته من میرم خونه ی خودم
-خونه ی خودت؟
+اهوم
-نمیخوای امشب پیش من باشی؟
+توروخدا؟
-باشه
ادرس خونمو بهش دادمو بعد حدود نیم ساعت سدیم دم در خونم
-وایسا این کافه بای توعه
+ خب اره هرچند بیرون بره.چون جای خواصی نداشتم برای همین خونم طبقهی بالاشه
-واقعا؟
+اهوم(خمیازه)خب دیگه من میرم..
-صبر کن
+چیه
اروم نزدیکم شدو فاصلمون رو به صف رسوندو شروع کرد بوسیدنم .اونقدری همو بوسیدیم که نفس کم اوردیم و از هم دیگه جدا شدیم.ازش خداحافظی کردمو وسایلمو برداشتمو رفتم در خونمو با کلید باز کردمو برای تهیونگ دست تکون دادم و رفتم تو و رفتم طبقه ی بالا چراغ خونمو روشن کردم.نفس عمیقی کشیدم...بالاخره خونه ی خودم وسایلمو گذاشتم یه گوشه و در کمدم رو باز کردم خیلی از وسایلام رو با خودم نبرده بودم و یخورده از لباسام هنوز اینجا بود یه هودی با یه پیزامه ی چهارخونه ی مشکی برداشتم ووشیدم بخاری رو روشن کردم و خودمو انداختم روی کاناپه ی شنی و بزرگ کنار اتاق.اخیشش
کم کم بدون اینکه متوجه بهم خوابم برد و دیگه هیچی نفهمیدم...
*تهیونگ ویو*
با نور افتابی که افتاده بود توی اتاق چشمام رو باز کردم و کشو قوصی به بدنم دادم کمرم گرفته عاییییی چندبار پلک زدم و مبایلمو برداشتم و چک کردم...چندمین که گذشت در اتاق باز شد و دکتر اومد توی اتاق
دکتر:اقای کیم؟
-بله
دکتر:صبحتون بخیر
-صبح شمام بخیر
دکتر:خوشبختانه مشکلی نیست و یه مسمومیت کوچیک بوده یه چندتا دارو براشون مینویسم حتما تهیه کنید براشون. میتونن مرخص بشن
-ممنون
دکتر:خواهش میکنم
دکتر لیست داروهارو به من دادو سرم ا/ت که تموم شده بود رو در اورد و رفت.رفتم کنار تخت ا/ت نشستم و اروم صدش زدم
-ا/ت.ا/تم بیدارشو...مگه نگفتی از بیمارستان بدت میاد؟
+اوممم چیه
-پاشو بریم خونه
+باشه(خمیازه)
روی تخت نشست و کشو قوصی به بدنش داد و گفت
+بالاخره
-(لبخند)
لبخندی زدم که قیافش پوکر شد
-چیزی شده؟
+ام لباسام چی؟
-همون دیشب رو باید بپوشی
+اوک
لباساشو عوض کردو دمپایی های بیمارستان رو با کفشهای مشکی پاشنه بلندش عوض کرد با دستاش موهاشو مرتب کردو گفت
+بریم؟
-اهوم
از اتاق اومدیم بیرون و من رفتم تا پول اتاقو بدم برگشتم و سوار ماشین شدیم و حرکت کردیم سمت خونه توی راه ا/ت ازم پرسید
+دکتر چی گفت؟
-یکم مسمومیت غذاییه چیزیت نیست خوشبختانه
+اهان
و بعدش دیگه چیزی نگفت توی راه یه داروخونه وایسادم و داروهاشو گرفتم و رفتیم خونه.ماشینو دم در پارک کردم پیاده شدم. ا/ت هم پیاده شد.که دیدم کفشاش رو دست گرفته
_(خنده)
+چیه خب پاهام درد گرفته بودن
-مشکلی نیست
*پرش زمانی وقتی رسیدن سئول*
وقتی رسیدیم سئول حدودا ساعت یازده دوازده شب بود ماشینمون توی پارکینگ فرودگاه پارک بود رفتیمو وسایلمون رو گذاشتیم توی ماشینو سوار شدیم که گفتم
+ته من میرم خونه ی خودم
-خونه ی خودت؟
+اهوم
-نمیخوای امشب پیش من باشی؟
+توروخدا؟
-باشه
ادرس خونمو بهش دادمو بعد حدود نیم ساعت سدیم دم در خونم
-وایسا این کافه بای توعه
+ خب اره هرچند بیرون بره.چون جای خواصی نداشتم برای همین خونم طبقهی بالاشه
-واقعا؟
+اهوم(خمیازه)خب دیگه من میرم..
-صبر کن
+چیه
اروم نزدیکم شدو فاصلمون رو به صف رسوندو شروع کرد بوسیدنم .اونقدری همو بوسیدیم که نفس کم اوردیم و از هم دیگه جدا شدیم.ازش خداحافظی کردمو وسایلمو برداشتمو رفتم در خونمو با کلید باز کردمو برای تهیونگ دست تکون دادم و رفتم تو و رفتم طبقه ی بالا چراغ خونمو روشن کردم.نفس عمیقی کشیدم...بالاخره خونه ی خودم وسایلمو گذاشتم یه گوشه و در کمدم رو باز کردم خیلی از وسایلام رو با خودم نبرده بودم و یخورده از لباسام هنوز اینجا بود یه هودی با یه پیزامه ی چهارخونه ی مشکی برداشتم ووشیدم بخاری رو روشن کردم و خودمو انداختم روی کاناپه ی شنی و بزرگ کنار اتاق.اخیشش
کم کم بدون اینکه متوجه بهم خوابم برد و دیگه هیچی نفهمیدم...
- ۶.۲k
- ۱۲ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط