part: 2
part: 2
رسیدیم عمارت ا.ت رو براید استایل بغل کردمو بردمش تو اتاقم به اجوما گفتم
کوک: اجوما؟
اجوما: بله ارباب؟
کوک: برو دکتر خبر کن ا.ت بیهوشه
اجوما: الان خبر میکنم ارباب
کوک: خوبه
رفتم اتاقم دیدم هنوز بیهوش افتاده رو تخت
چقد خوشگله اخههه... دختره ی گوگولییی
البته باید اخلاق صگشم در نظر بگیرم
ولی واقعا تو خواب شبی فرشته ها میشههه
بعد از ۵مین دکتر اومد و تعظیم کرد
دکتر: ارباب کاری داشتید؟
کوک: زود باش.. پرنسسم بیهوشه
دکتر: چشم ارباب
دکتر داشت به ا.ت سرم وصل میکرد
همینکه سوزنو توی دستش فرو کرد..
ا.ت چشماشو باز کرد نگام کرد
دستشو گرفتم تا تکون نخوره
بعد اینکه کارش تموم شد
دکتر: ارباب ۳۰ دقیقه دیگه میام سرمو
در میارم
کوک: اوک برو بیرون
ا.ت: م..من این..اینجا... چی.. چیکار.. میکنم؟
ا.ت خواست بلند شه که جونگکوک نذاشت و
دوباره خوابوندش
کوک: نباید از جات پاشی پرنسس
ا.ت: ته ایل کجاست؟
تا ا.ت اسم اونو اورد کوک اخماش رفت تو هم و با حالت عصبی پرسید
کوک: چرا انقد اونو میپرسی؟
ا.ت: خوب گوناه دارهه
میشه ولش کنی؟
کوک: اوممم نه بیبی گرلم
ا.ت: لطفا (بغض)
کوک: یه شرط داره..
ا.ت: چه شرطی؟ هر چی باشه قبوله
کوک: هر چی؟
ا.ت: اره اره هر چی
کوک: خب (لباشو لیس زد) باید دوباره باهم کاپ بزنیم
ا.ت: چی.. چییییی؟
دیوونه شدییی؟
با توووو؟
با توو؟
کوک: اره با من
ا.ت: اصن ولش کن
هر بلایی دلت میخواد سرش بیار
کوک: جدی؟
ا.ت: اره من قرار نیس واس پسر مردم
خودمو بندازم تو تله
کوک: اوک.. ولی با اون تنها تو کوچه خلوت چیکار میکردین؟
ا.ت: کار خاصی نمیکردیم
گفت بیا بریم کتابخونه
یکم درس تمرین کنیم
منم گفتم باشه داشتیم
میرفتیم که یهو سروکله
جناب جئون پیدا شد
جونگکوک پاشد رفت لب ا.ت رو محکم بوسید
ا.ت با استینش لبشو پاک کرد و گفت:
ا.ت: عوضی به چه حقی منو بوسیدی؟
کوک: به این حق که تو بیبی گرلمی
بعدشم... اونجوری مهر مالکیت من از
روت پاک نمیشه
ا.ت: ایش برو بیرون میخوام یکم استراحت کنم
کوک: با کمال میل پرنسسم
رفت بیرون بعد از ۲۰ مین دکتر اومد و
سرمو در اورد و رفت
دراز کشیدم و به فکر فرار بودم....
که یهو نگاهم به تراس افتاد.. تصمیم گرفتم
وقتی شب خوابه فرار کنم... اره همینه...
یکی در زد
ا.ت: بیا تو
خدمتکار: خانم لطفا تشریف بیارید پایین
برای شام
ا.ت: اوک برو بیرون میام
خدمتکار تعظیم کرد و رفت و درم بست
پاشدم رفتم سرویس اومدم بیرون موهامو شونه کردمو بستم.. بعدش لباسامو با یه دست هودی و شلوار نسکافه ای که تو کمد
کوک بود عوض کردم رفتم پایین
رفتم اشپز خونه که کوک رو دیدم تا منو دید لبخندی زد و گفت
کوک: بیبی گرل بیا رو پاهام غذا بخوریم
بهش توجه نکردمو رفتم و روی دور ترین صندلی که بود نشستم........
رسیدیم عمارت ا.ت رو براید استایل بغل کردمو بردمش تو اتاقم به اجوما گفتم
کوک: اجوما؟
اجوما: بله ارباب؟
کوک: برو دکتر خبر کن ا.ت بیهوشه
اجوما: الان خبر میکنم ارباب
کوک: خوبه
رفتم اتاقم دیدم هنوز بیهوش افتاده رو تخت
چقد خوشگله اخههه... دختره ی گوگولییی
البته باید اخلاق صگشم در نظر بگیرم
ولی واقعا تو خواب شبی فرشته ها میشههه
بعد از ۵مین دکتر اومد و تعظیم کرد
دکتر: ارباب کاری داشتید؟
کوک: زود باش.. پرنسسم بیهوشه
دکتر: چشم ارباب
دکتر داشت به ا.ت سرم وصل میکرد
همینکه سوزنو توی دستش فرو کرد..
ا.ت چشماشو باز کرد نگام کرد
دستشو گرفتم تا تکون نخوره
بعد اینکه کارش تموم شد
دکتر: ارباب ۳۰ دقیقه دیگه میام سرمو
در میارم
کوک: اوک برو بیرون
ا.ت: م..من این..اینجا... چی.. چیکار.. میکنم؟
ا.ت خواست بلند شه که جونگکوک نذاشت و
دوباره خوابوندش
کوک: نباید از جات پاشی پرنسس
ا.ت: ته ایل کجاست؟
تا ا.ت اسم اونو اورد کوک اخماش رفت تو هم و با حالت عصبی پرسید
کوک: چرا انقد اونو میپرسی؟
ا.ت: خوب گوناه دارهه
میشه ولش کنی؟
کوک: اوممم نه بیبی گرلم
ا.ت: لطفا (بغض)
کوک: یه شرط داره..
ا.ت: چه شرطی؟ هر چی باشه قبوله
کوک: هر چی؟
ا.ت: اره اره هر چی
کوک: خب (لباشو لیس زد) باید دوباره باهم کاپ بزنیم
ا.ت: چی.. چییییی؟
دیوونه شدییی؟
با توووو؟
با توو؟
کوک: اره با من
ا.ت: اصن ولش کن
هر بلایی دلت میخواد سرش بیار
کوک: جدی؟
ا.ت: اره من قرار نیس واس پسر مردم
خودمو بندازم تو تله
کوک: اوک.. ولی با اون تنها تو کوچه خلوت چیکار میکردین؟
ا.ت: کار خاصی نمیکردیم
گفت بیا بریم کتابخونه
یکم درس تمرین کنیم
منم گفتم باشه داشتیم
میرفتیم که یهو سروکله
جناب جئون پیدا شد
جونگکوک پاشد رفت لب ا.ت رو محکم بوسید
ا.ت با استینش لبشو پاک کرد و گفت:
ا.ت: عوضی به چه حقی منو بوسیدی؟
کوک: به این حق که تو بیبی گرلمی
بعدشم... اونجوری مهر مالکیت من از
روت پاک نمیشه
ا.ت: ایش برو بیرون میخوام یکم استراحت کنم
کوک: با کمال میل پرنسسم
رفت بیرون بعد از ۲۰ مین دکتر اومد و
سرمو در اورد و رفت
دراز کشیدم و به فکر فرار بودم....
که یهو نگاهم به تراس افتاد.. تصمیم گرفتم
وقتی شب خوابه فرار کنم... اره همینه...
یکی در زد
ا.ت: بیا تو
خدمتکار: خانم لطفا تشریف بیارید پایین
برای شام
ا.ت: اوک برو بیرون میام
خدمتکار تعظیم کرد و رفت و درم بست
پاشدم رفتم سرویس اومدم بیرون موهامو شونه کردمو بستم.. بعدش لباسامو با یه دست هودی و شلوار نسکافه ای که تو کمد
کوک بود عوض کردم رفتم پایین
رفتم اشپز خونه که کوک رو دیدم تا منو دید لبخندی زد و گفت
کوک: بیبی گرل بیا رو پاهام غذا بخوریم
بهش توجه نکردمو رفتم و روی دور ترین صندلی که بود نشستم........
۱.۰k
۲۴ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.