part: 4
part: 4
اکس دیوونه من
کوک: اره عزیزم قول دادم بهت دیگه
دیگه این الماس هاتو نریز باشه؟
اروم سرمو تکون دادم
بغلم کرد سرمو گذاشتم رو سینه ی تختش
و خودمو مث جنین داخل بغلش جم کردم
اونم بغلم کرد و سرمو بوسید به خواب رفتیم
فردا صبح
چشامو باز کردمو پاشدم نشستم رو تخت
چشام رو مالیدم پاشدم رفتم سرویس
کارای مربوطه رو انجام دادم اومدم بیرون
موهامو شونه کردم داشتم موهامو با کش بستم رفتم پایین پیش اجوما
ا.ت: عام.. اجوما؟
اجوما: بله خانم؟
ا.ت: نمیدونی جونگکوک کجاست؟
اجوما: ایشون رفتن باشگاه
ا.ت: واووو... باشگاه داخل عمارته؟
اجوما: بله خانم
ا.ت: میشه راهشو نشونم بدی؟
اجوما: البته خانم.. دنبالم بیاین
رفتم دنبالش دیدم رسیدیم به یه جای کارخونه مانند.. انگار یه کار خونه تخریب شده بود..
اجوما: برین داخل خانم ارباب دارن بوکس تمرین میکنن
ا.ت: عاها... اوک
رفتم تو و دیدم کوک داره خیلی خشن بوکس کار میکنه... انقد حواسش روی تمرینش بود که اصن متوجه حضور من نشد
اروم صداش زدم: جونگکوک
برگشت نگام کرد و گفت: تو اینجا چیکار میکنی؟
ا.ت: از اجوما پرسیدم کجایی گف باشگاهی گفتم نشونم بده اومدم اینجا
کوک: عاها... میشه یه حوله بهم بدی با یه بطری اب؟
ا.ت: اوهوم.. بیا
یه بطری اب و یه حوله برداشتم دادم بهش
کوک: مرسی... اهههه چقد گرمه...
ا.ت: چ.. چی؟
برگشت و نگام کرد و گفت: گفتم گرمه
ا.ت: عاها... من.. میرم دیگه...
کوک: برو تو اتاقم میام
ا.ت: میشه من یه اتاق جدا داشته باشم؟
کوک: نه....
ا.ت: و.. ولی
برگشت ترسناک نگام کرد و عصبی گفت:
گفتم... برو... تو اتاقم
تک تک حرفاشو غرید
از لحنش به شدت وحشت کردم سریع اومدم تو عمارتو رفتم تو اتاقش
بعد از چند مین در باز شد و اومد داخل
رفت یه دوش ۱۵ مینی گرفت و صدام زد
کوک: ا.ت حولرو یادم رف.. بدش بهم
رفتم حولرو از تو کمد برداشتم جلو در حموم
نگهش داشتم تا بگیرتش یهو دستمو کشید و منو انداخت تو حمومچ
ا.ت: مگه حوله نمیخواستی؟ مرتیکه وحشی
جونگکوک داشت نزدیکن میشد و من هی میرفتم عقب تا اینکه خوردم به دیوار
دستاشو گذاشت دو طرفم و لبمو به دندون کشید... محکم مک میزد.. به سینه عضلانیش مشت میزدم ولم کنه ولی بی فایده بود.. دیگه گریم گرفته بود
بعد از ۴ مین ولم کرد
بهش نگاه. کردم و گفتم: چرا اینجوری میکنی؟
کوک: دوس دارم... مشکلیه؟
دستمو گرفت و منو برد زیر دوش
اروم لباسامو در اورد و فقط لباس زیر تنم مونده بود خواست اونم در بیاره که گفتم
ا.ت: نه نه.. کوک.. لطفا بذار اونا تنم باشن..
به حرفم گوش داد و گفت: اوکی
منم یه نفش راحت کشیدم و داشتیم باهم دوش میگفتیم که یهو نگام رفت روی...
چقد بزرگ بوددد... خداروشکر کردم تا حالا به فاکم نداده
کوک: بزرگه؟
.........................ادامه داره.......................
اکس دیوونه من
کوک: اره عزیزم قول دادم بهت دیگه
دیگه این الماس هاتو نریز باشه؟
اروم سرمو تکون دادم
بغلم کرد سرمو گذاشتم رو سینه ی تختش
و خودمو مث جنین داخل بغلش جم کردم
اونم بغلم کرد و سرمو بوسید به خواب رفتیم
فردا صبح
چشامو باز کردمو پاشدم نشستم رو تخت
چشام رو مالیدم پاشدم رفتم سرویس
کارای مربوطه رو انجام دادم اومدم بیرون
موهامو شونه کردم داشتم موهامو با کش بستم رفتم پایین پیش اجوما
ا.ت: عام.. اجوما؟
اجوما: بله خانم؟
ا.ت: نمیدونی جونگکوک کجاست؟
اجوما: ایشون رفتن باشگاه
ا.ت: واووو... باشگاه داخل عمارته؟
اجوما: بله خانم
ا.ت: میشه راهشو نشونم بدی؟
اجوما: البته خانم.. دنبالم بیاین
رفتم دنبالش دیدم رسیدیم به یه جای کارخونه مانند.. انگار یه کار خونه تخریب شده بود..
اجوما: برین داخل خانم ارباب دارن بوکس تمرین میکنن
ا.ت: عاها... اوک
رفتم تو و دیدم کوک داره خیلی خشن بوکس کار میکنه... انقد حواسش روی تمرینش بود که اصن متوجه حضور من نشد
اروم صداش زدم: جونگکوک
برگشت نگام کرد و گفت: تو اینجا چیکار میکنی؟
ا.ت: از اجوما پرسیدم کجایی گف باشگاهی گفتم نشونم بده اومدم اینجا
کوک: عاها... میشه یه حوله بهم بدی با یه بطری اب؟
ا.ت: اوهوم.. بیا
یه بطری اب و یه حوله برداشتم دادم بهش
کوک: مرسی... اهههه چقد گرمه...
ا.ت: چ.. چی؟
برگشت و نگام کرد و گفت: گفتم گرمه
ا.ت: عاها... من.. میرم دیگه...
کوک: برو تو اتاقم میام
ا.ت: میشه من یه اتاق جدا داشته باشم؟
کوک: نه....
ا.ت: و.. ولی
برگشت ترسناک نگام کرد و عصبی گفت:
گفتم... برو... تو اتاقم
تک تک حرفاشو غرید
از لحنش به شدت وحشت کردم سریع اومدم تو عمارتو رفتم تو اتاقش
بعد از چند مین در باز شد و اومد داخل
رفت یه دوش ۱۵ مینی گرفت و صدام زد
کوک: ا.ت حولرو یادم رف.. بدش بهم
رفتم حولرو از تو کمد برداشتم جلو در حموم
نگهش داشتم تا بگیرتش یهو دستمو کشید و منو انداخت تو حمومچ
ا.ت: مگه حوله نمیخواستی؟ مرتیکه وحشی
جونگکوک داشت نزدیکن میشد و من هی میرفتم عقب تا اینکه خوردم به دیوار
دستاشو گذاشت دو طرفم و لبمو به دندون کشید... محکم مک میزد.. به سینه عضلانیش مشت میزدم ولم کنه ولی بی فایده بود.. دیگه گریم گرفته بود
بعد از ۴ مین ولم کرد
بهش نگاه. کردم و گفتم: چرا اینجوری میکنی؟
کوک: دوس دارم... مشکلیه؟
دستمو گرفت و منو برد زیر دوش
اروم لباسامو در اورد و فقط لباس زیر تنم مونده بود خواست اونم در بیاره که گفتم
ا.ت: نه نه.. کوک.. لطفا بذار اونا تنم باشن..
به حرفم گوش داد و گفت: اوکی
منم یه نفش راحت کشیدم و داشتیم باهم دوش میگفتیم که یهو نگام رفت روی...
چقد بزرگ بوددد... خداروشکر کردم تا حالا به فاکم نداده
کوک: بزرگه؟
.........................ادامه داره.......................
۷۸۶
۲۴ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.