🌺 شهبازی بدون درنگ دست هایش را بالای سر گره کرد و شروع کر
🌺 شهبازی بدون درنگ دست هایش را بالای سر گره کرد و شروع کرد به پریدن. چند متر دور نشده بود که متوسلیان هم کلاغ پر به دنبال او افتاد.
خیلی زود به او رسید. بلند شد و با پا به پهلوی او کوبید: « تند تر! »
🌺همت زیر چشمی نگاهی به پوتین های گلی او که روی کمرش نشسته بود انداخت و با سینه خیز از عباس کریمی گذشت.
متوسلیان پایش را از روی شهبازی برداشت، خودش به حالت سینه خیز روی زمین افتاد.
🌺 نیروی های گردان ها وقتی این صحنه را دیدند بدون اینکه از کسی فرمانی صادر شود، همه افتادند روی زمین و سینه خیز خودشان را کشاندند به سمت در ورودی پادگان.
متوسلیان همین را می خواست.
🌺همت زودتر از بقیه به باتلاق های انتهای جاده رسید و شروع کرد به غلت زدن.
متوسلیان و شهبازی هم به دنبال او غلت زدند.
#رازنگین_سرخ
#بریده_کتاب
✅پاتوق کتاب شهید زینب کمایی
@maghar98
خیلی زود به او رسید. بلند شد و با پا به پهلوی او کوبید: « تند تر! »
🌺همت زیر چشمی نگاهی به پوتین های گلی او که روی کمرش نشسته بود انداخت و با سینه خیز از عباس کریمی گذشت.
متوسلیان پایش را از روی شهبازی برداشت، خودش به حالت سینه خیز روی زمین افتاد.
🌺 نیروی های گردان ها وقتی این صحنه را دیدند بدون اینکه از کسی فرمانی صادر شود، همه افتادند روی زمین و سینه خیز خودشان را کشاندند به سمت در ورودی پادگان.
متوسلیان همین را می خواست.
🌺همت زودتر از بقیه به باتلاق های انتهای جاده رسید و شروع کرد به غلت زدن.
متوسلیان و شهبازی هم به دنبال او غلت زدند.
#رازنگین_سرخ
#بریده_کتاب
✅پاتوق کتاب شهید زینب کمایی
@maghar98
۱.۷k
۱۴ اسفند ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.