دلبر کوچولو
دلبر کوچولو
• #پارت_93 •
صدای جیغ و داد دیانا هنوز تو گوشم بود، خدایا اینا کی بودن دیگه؟
با بهت دستی تو موهام کشیدم، عذاب وجدان بیخ گلوم رو گرفته بود.
اینا بخاطر من دیانا رو دزدیده بودن؟ وای خدایا دارم دیوونه میشم.
اگه بخاطر دشمنی با من بلایی سرش بیارن چی؟
حتی از فکر کردن بهش هم دیوونه میشم...!
با سرعت از پیوی اون یارو خارج شدم و رو شماره ممد کلیک کردم، بوق دوم نخورده بود که صداش خندونش تو گوشم پیچید، این بشر همیشهی خدا خنده رو لبش بود.
_جانم اری؟
وقت تشر زدن واسه کامل گفتن اسمم نبود، با صدای خشداری گفتم:
_کجایی؟
مکثی کرد و گفت:
_چته پسر؟ چرا صدات انقد گرفته؟
_الان وقت این حرفها نیست ممد، کجایی؟
با نگرانی گفت:
_خونهام، میخوای بیا اینجا.
_تا بیست دقیقه دیگه شرکت باش، ممد شوخی ندارم بجنب فقط.
و بدون اینکه منتظر جوابش باشم گوشی رو قطع کردم و با سرعت بیشتری به سمت شرکت روندم.
ماشین رو با عجله تو پارکینگ پارک کردم و بدون اینکه منتظر آسانسور وایسم پلهها رو دوتا یکی رفتم بالا.
با دیدن ممد که روی راحتی لم داده بود، خداروشکری کردم که به همین یکبار به حرفم اهمیت داده و مسخره بازی در نیاورده...
با دیدنم سوتی کشید.
_راز موفقیتت چیه عوضی؟ هر روز خوشتیپتر از قبل میشی.
کلافه چنگی تو موهام زدم و گفتم:
_ممد باور الان وقت این حرفها نیست.
انگار متوجه پریشونی و سردرگمیام شد، جدی سرجاش نشست و نگران گفت:
_چیشده؟
_دیانا رو دزدیدن.
_چی؟ دیانا کیه؟ ببینم کلک زن گرف...
پریدم وسط حرفش و تقریبا داد زدم:
_دهنتو ببند ممد، دارم میگم جدی باش دیانا رو دزدیدن، خدمتکارم که از عمارت همراهم اومده بود
• #پارت_93 •
صدای جیغ و داد دیانا هنوز تو گوشم بود، خدایا اینا کی بودن دیگه؟
با بهت دستی تو موهام کشیدم، عذاب وجدان بیخ گلوم رو گرفته بود.
اینا بخاطر من دیانا رو دزدیده بودن؟ وای خدایا دارم دیوونه میشم.
اگه بخاطر دشمنی با من بلایی سرش بیارن چی؟
حتی از فکر کردن بهش هم دیوونه میشم...!
با سرعت از پیوی اون یارو خارج شدم و رو شماره ممد کلیک کردم، بوق دوم نخورده بود که صداش خندونش تو گوشم پیچید، این بشر همیشهی خدا خنده رو لبش بود.
_جانم اری؟
وقت تشر زدن واسه کامل گفتن اسمم نبود، با صدای خشداری گفتم:
_کجایی؟
مکثی کرد و گفت:
_چته پسر؟ چرا صدات انقد گرفته؟
_الان وقت این حرفها نیست ممد، کجایی؟
با نگرانی گفت:
_خونهام، میخوای بیا اینجا.
_تا بیست دقیقه دیگه شرکت باش، ممد شوخی ندارم بجنب فقط.
و بدون اینکه منتظر جوابش باشم گوشی رو قطع کردم و با سرعت بیشتری به سمت شرکت روندم.
ماشین رو با عجله تو پارکینگ پارک کردم و بدون اینکه منتظر آسانسور وایسم پلهها رو دوتا یکی رفتم بالا.
با دیدن ممد که روی راحتی لم داده بود، خداروشکری کردم که به همین یکبار به حرفم اهمیت داده و مسخره بازی در نیاورده...
با دیدنم سوتی کشید.
_راز موفقیتت چیه عوضی؟ هر روز خوشتیپتر از قبل میشی.
کلافه چنگی تو موهام زدم و گفتم:
_ممد باور الان وقت این حرفها نیست.
انگار متوجه پریشونی و سردرگمیام شد، جدی سرجاش نشست و نگران گفت:
_چیشده؟
_دیانا رو دزدیدن.
_چی؟ دیانا کیه؟ ببینم کلک زن گرف...
پریدم وسط حرفش و تقریبا داد زدم:
_دهنتو ببند ممد، دارم میگم جدی باش دیانا رو دزدیدن، خدمتکارم که از عمارت همراهم اومده بود
۴.۸k
۲۲ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.