سلام علیکم بماصبرتم
سلام علیکم بماصبرتم
صبح بخیر یارانِ سحرخیزم
روزتان سرشار صفا و صداقت
و امّا بعد ......
بنده تسلیم خدا
شب دوستان زنگ زدند که دیشب عقد دختر مشهدی حیدر بود ...
گویا حاج آقا میرزا محمد آقا موسوی را دعوت کرده خونشون همونجا عقد دخترش را جاری کرده...
گفتم خُب مجلس گرفته بود ؟
گفت نه بابا کلا خانواده داماد و عروس شش نفر بودند با حاج میرزا محمد هفت نفر...
گفتم چه غریبانه ...
داماد چکاره است کس و کارش ؟
کارگر آجرپزی ، خودشه با مادرش ...
میدانستیم که دست مشهدی حیدر خیلی تنگه ...
پول یارانه ( اگه تا حال قطع نشده باشه ) که میشه بعبارتی هشتاد و یک هزار تومن ...
آخه مشهدی حیدر فقط همین یه دختر رو داره...
به اضافه کاری که در مزارع دیگران انجام میده...
شاید کل درآمد ماهانه اش به چهارصد هزار تومن نرسه...
صبح با بچههای پیشکسوت جنگ قرار گذاشتیم بریم پیش مشهدی حیدر و در مورد جهیزیه صحبت کنیم و بلکه تونستیم جهیزیه متوسطی تهیه کنیم ...
رسیدم دِه و یکراست رفتیم منزل مشهدی حیدر...
ببخشید گفتم منزل ، اشتباه نشه با منازل آقازادهها و رانت خواران و سهم برداران انقلاب
نه یه آلونک کاهگلی پنجاه متری در روستا...
مشهدی حیدر با دیدنمون هم خیلی خوشحال شد آخه خیلی وقت بود که ندیده بود ماها را...
هم تعجب کرد...
یا الله گفت و رفتیم تو...
اتاق ساده و دوست داشتنی ...
بوی خدا میداد...
دستهای پینه بسته و...
صورتاش متجلی نور خدا بود...
یه چائی خوردیم و سر صحبت را باز کردیم...
مشهدی شنیدیم خدیجه خانم هم به مبارکی متأهل شد...
و همینجوری یه ریز مقدمه چینی میکردیم...
تا اصل جریان را بگیم که برای چی اومدیم...
ساکت بود و گوش میداد ...
ولی به فکر عمیقی رفته بود...
تا اینکه گفتیم...
مشدی ان شاءالله جهیزیه خواهرمون با ماست ان شاءالله دو هفتهای جور میشه به لطف خدا اصلا غصه نخور...
خدای من چی شد ...
مشهدی حیدر زد زیر گریه و هایهای گریه میکرد و اشک میریخت ...
ما همه ، هم تعجب کرده بودیم که چی شد
هم نگران مشهدی حیدر بودیم...
ای خدا...
با همون حال گریه و زاری رو به قبله نشست و دستاشو به سوی آسمان بلند کرد...
خدایا باور کن که من به هیچ احدی نگفتم که ندارم...
خدایا قسم به سید الشهدا من نگفتهام...
یه وقت گله مند نشی که من رفتم راز بندگی و... را جار زدم ...
من غلط بکنم راز خودمان را فاش کنم ...
اینا خودشون آمدند من خبر ندارم...
از شرم و حیا آب شدیم...
این مرد کیه در دل روستا ...
در کدامین رتبهی بندگی قرار دارد ؟
عدهای زمین و زمان را غصب کردهاند و باز حیا نمیکنند و از انقلاب خدا و... طلبکارند...
و مشهدی حیدر این اولیاء الله...
غصه سر دراز دارد...
به ما چه...
بگذارید خوش باشند...
ارواح مقدس شهدا و ارواح امواتمان را به سه صلوات حیدری میهمان کنیم .
صبح بخیر یارانِ سحرخیزم
روزتان سرشار صفا و صداقت
و امّا بعد ......
بنده تسلیم خدا
شب دوستان زنگ زدند که دیشب عقد دختر مشهدی حیدر بود ...
گویا حاج آقا میرزا محمد آقا موسوی را دعوت کرده خونشون همونجا عقد دخترش را جاری کرده...
گفتم خُب مجلس گرفته بود ؟
گفت نه بابا کلا خانواده داماد و عروس شش نفر بودند با حاج میرزا محمد هفت نفر...
گفتم چه غریبانه ...
داماد چکاره است کس و کارش ؟
کارگر آجرپزی ، خودشه با مادرش ...
میدانستیم که دست مشهدی حیدر خیلی تنگه ...
پول یارانه ( اگه تا حال قطع نشده باشه ) که میشه بعبارتی هشتاد و یک هزار تومن ...
آخه مشهدی حیدر فقط همین یه دختر رو داره...
به اضافه کاری که در مزارع دیگران انجام میده...
شاید کل درآمد ماهانه اش به چهارصد هزار تومن نرسه...
صبح با بچههای پیشکسوت جنگ قرار گذاشتیم بریم پیش مشهدی حیدر و در مورد جهیزیه صحبت کنیم و بلکه تونستیم جهیزیه متوسطی تهیه کنیم ...
رسیدم دِه و یکراست رفتیم منزل مشهدی حیدر...
ببخشید گفتم منزل ، اشتباه نشه با منازل آقازادهها و رانت خواران و سهم برداران انقلاب
نه یه آلونک کاهگلی پنجاه متری در روستا...
مشهدی حیدر با دیدنمون هم خیلی خوشحال شد آخه خیلی وقت بود که ندیده بود ماها را...
هم تعجب کرد...
یا الله گفت و رفتیم تو...
اتاق ساده و دوست داشتنی ...
بوی خدا میداد...
دستهای پینه بسته و...
صورتاش متجلی نور خدا بود...
یه چائی خوردیم و سر صحبت را باز کردیم...
مشهدی شنیدیم خدیجه خانم هم به مبارکی متأهل شد...
و همینجوری یه ریز مقدمه چینی میکردیم...
تا اصل جریان را بگیم که برای چی اومدیم...
ساکت بود و گوش میداد ...
ولی به فکر عمیقی رفته بود...
تا اینکه گفتیم...
مشدی ان شاءالله جهیزیه خواهرمون با ماست ان شاءالله دو هفتهای جور میشه به لطف خدا اصلا غصه نخور...
خدای من چی شد ...
مشهدی حیدر زد زیر گریه و هایهای گریه میکرد و اشک میریخت ...
ما همه ، هم تعجب کرده بودیم که چی شد
هم نگران مشهدی حیدر بودیم...
ای خدا...
با همون حال گریه و زاری رو به قبله نشست و دستاشو به سوی آسمان بلند کرد...
خدایا باور کن که من به هیچ احدی نگفتم که ندارم...
خدایا قسم به سید الشهدا من نگفتهام...
یه وقت گله مند نشی که من رفتم راز بندگی و... را جار زدم ...
من غلط بکنم راز خودمان را فاش کنم ...
اینا خودشون آمدند من خبر ندارم...
از شرم و حیا آب شدیم...
این مرد کیه در دل روستا ...
در کدامین رتبهی بندگی قرار دارد ؟
عدهای زمین و زمان را غصب کردهاند و باز حیا نمیکنند و از انقلاب خدا و... طلبکارند...
و مشهدی حیدر این اولیاء الله...
غصه سر دراز دارد...
به ما چه...
بگذارید خوش باشند...
ارواح مقدس شهدا و ارواح امواتمان را به سه صلوات حیدری میهمان کنیم .
- ۲.۵k
- ۰۶ بهمن ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۳)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط