تهیونگ: الو!
تهیونگ: الو!
یانگ:هان اره همون یانگ
تهیونگ: البته اونم میتونه بیاد مشتاقم ببینمش
یانگ:ج.جداً؟
تهیونگ: اره هیچ اشکالی نداره
یانگ:ساعت چند؟
تهیونگ: 4 چطوره
یانگ:عالیه
یانگ:منو ات یعنی منو یانگ فردا ساعت چهار میایم پیشت
تهیونگ:منتظرتم
یانگ:اوهوم)
ا.ت:دیونه شدی واقعا میخوای بیای
یانگ:(جیغ)
ا.ت:ساکت الان میندازنمون بیرون
یانگ:باورم نمیشه فردا قرار تهیونگو ببینم
یانگ:ا.ت قلبم داره از سینم در میاد
دستمو گرفتو رو سینش گذاشت
یانگ:نگاه چقدر تند تند میزنه
راست میگفت
ات:حالت خوبه تو؟
یانگ: نه نیستم امشب خوابم نمیبره باورم نمیشه قراره برم خونه عشقم
ات:خیلی دیوونه ای داری چیکار میکنی؟
یانگ:تو هیچوقت نمیتونی حالمو درک کنی چون ارمی نیستی
ات:اهان تو خوبی
یانگ:من باید برم باید حسابی به خودم برسم
ا.ت:اوخ که فردا عروسیته
یانگ:نمی دونم شاید باشه
یانگ:متاسفم ا.ت یه موقع دیگه باهم غذا میخوریم
کیفشو برداشتو سریع رفت
دیوونه انگار داره میره کاخ سفید
غذامو خوردمو رفتم خونه حسابی خسته بودم روز بیخودی بود رو تختم دراز کشیدمو چشامو اروم بستمو خوابیدم
««««
ویو ا.ت
اروم اروم چشام باز شدو دیگه خواب به چشام نیومد
بلند شدمو رفتم صورتمو شستم
یه صبحانه مفصل برای خودم درست کردم داشتم میخوردم که یه پیام برام اومد
(یانگ:ا.ت برای ساعت 4 میام دنبالت راستی ادرس خونه تهیونگو ازش بگیر)
اینو نگا منو دعوت کرده این هیجان داره نمیدونم با چه روی به تهیونگ گفت که بیاد خونش شرم اوره
(ا.ت:باشه فقط با عجله کاری نکن)
رفتمو به تهیونگ پیام دادم
(ا.ت:سلام خوبی؟راستش دیشب یادم رفت ادرسو ازت بپرسم میشه ادرسو برام بفرستی؟)
واقعا الان تهیونگ فکر میکنه من دیشب باهاش صحبت کردم خجالت اوره چطوری سرمو جلوش بلند کنم
ات:دیووونه کنندست*داد
*صداژ نوتسف گوشی
(تهیونگ: (ادرس__) منتظرتم
ات:ممنون)
دارم دیوونه میشم
ساعت چنده؟
یه نگاه به گوشیم انداختم
ساعت یکه!؟
عاااااااا الان عجوبه میاد دنبالم باید اماده بشممممم
رفتم لباسمو عوض کردم
منتظره یانگ موندم
...
یانگ:هان اره همون یانگ
تهیونگ: البته اونم میتونه بیاد مشتاقم ببینمش
یانگ:ج.جداً؟
تهیونگ: اره هیچ اشکالی نداره
یانگ:ساعت چند؟
تهیونگ: 4 چطوره
یانگ:عالیه
یانگ:منو ات یعنی منو یانگ فردا ساعت چهار میایم پیشت
تهیونگ:منتظرتم
یانگ:اوهوم)
ا.ت:دیونه شدی واقعا میخوای بیای
یانگ:(جیغ)
ا.ت:ساکت الان میندازنمون بیرون
یانگ:باورم نمیشه فردا قرار تهیونگو ببینم
یانگ:ا.ت قلبم داره از سینم در میاد
دستمو گرفتو رو سینش گذاشت
یانگ:نگاه چقدر تند تند میزنه
راست میگفت
ات:حالت خوبه تو؟
یانگ: نه نیستم امشب خوابم نمیبره باورم نمیشه قراره برم خونه عشقم
ات:خیلی دیوونه ای داری چیکار میکنی؟
یانگ:تو هیچوقت نمیتونی حالمو درک کنی چون ارمی نیستی
ات:اهان تو خوبی
یانگ:من باید برم باید حسابی به خودم برسم
ا.ت:اوخ که فردا عروسیته
یانگ:نمی دونم شاید باشه
یانگ:متاسفم ا.ت یه موقع دیگه باهم غذا میخوریم
کیفشو برداشتو سریع رفت
دیوونه انگار داره میره کاخ سفید
غذامو خوردمو رفتم خونه حسابی خسته بودم روز بیخودی بود رو تختم دراز کشیدمو چشامو اروم بستمو خوابیدم
««««
ویو ا.ت
اروم اروم چشام باز شدو دیگه خواب به چشام نیومد
بلند شدمو رفتم صورتمو شستم
یه صبحانه مفصل برای خودم درست کردم داشتم میخوردم که یه پیام برام اومد
(یانگ:ا.ت برای ساعت 4 میام دنبالت راستی ادرس خونه تهیونگو ازش بگیر)
اینو نگا منو دعوت کرده این هیجان داره نمیدونم با چه روی به تهیونگ گفت که بیاد خونش شرم اوره
(ا.ت:باشه فقط با عجله کاری نکن)
رفتمو به تهیونگ پیام دادم
(ا.ت:سلام خوبی؟راستش دیشب یادم رفت ادرسو ازت بپرسم میشه ادرسو برام بفرستی؟)
واقعا الان تهیونگ فکر میکنه من دیشب باهاش صحبت کردم خجالت اوره چطوری سرمو جلوش بلند کنم
ات:دیووونه کنندست*داد
*صداژ نوتسف گوشی
(تهیونگ: (ادرس__) منتظرتم
ات:ممنون)
دارم دیوونه میشم
ساعت چنده؟
یه نگاه به گوشیم انداختم
ساعت یکه!؟
عاااااااا الان عجوبه میاد دنبالم باید اماده بشممممم
رفتم لباسمو عوض کردم
منتظره یانگ موندم
...
۵.۹k
۲۳ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.