تولد یک شیطان
پارت 10
فقط به اندازه یه وجب دست با تصادف فاصله داشتیم
بعد حدودا ده دقیقه به یه مرکر خرید رسیدیم چون هر سه گرسنمون بود خواستیم بریم اونجا غذا بخوریم بعداشم خرید کنیم
رفتم دستشویی و صورت و دستمو شستم بعد اومدم بیرون من عاشق پاستام پس پاستا سفارش دادم ولی کوک و بکهیونگ رابطه خوبی با گوشت دارن پس استیک سفارش دادن
بعد غذا رفتیم طبقات پایین اون مرکز خرید و گشتیم نمیدونم جریان چی بود ولی کوک و بکهیونگ در مورد یچیزی خیلی آروم باهم صحبت میکردن
من تقریبا هرچیزی که می خواستمو کوک برام میخرید (حسودی چیه بابا دارم میرقصم) ولی یه نگرانی تویه چهره هر دوشون معلوم بود
در نهایت وقتی میخواستیم بریم بیرون که دیگه شب شده بود کوک گفت
+اوخ فهمیدم شما برید سوار ماشین شید من الان میام
اون یه مرکز خرید خیلبییییی بزرگ بود و یه ربع طول کشید تا برسیم به پارکینگ و ده دقیقه هم طول کشید برسیم به ماشین
و حدود پنج دقیقه بود که تو ماشین بودیم و با بکهیونگ گپ میزدم که یکی کاپوت ماشین رو باز کرد و یچیزی گذاشت بعدش اومد نشست و دیدیم که کوکه
1خریدی؟
+آره
-چی خریدید
کوک زد به نوک بینیم و گفت دنبال فضول نیستم کوچولو
بعدم سرشو کرد اونور و با بکهیونگ حرف زد ولی من همچنان داشتم بهش نگاه میکردم و منتظر بودم اونم بهم نگا کنه تا براش چشم غره برم ولی خب اون زرنگ تر از این حرفاس و تا اخر مسیر نگام نکرد
البته از آخر مسیر اون جایی بود که بکهیونگ جلویه یه بستنی فروشی نگه داشت و بدون اینکه از کوک چیزی بپرسه کوک بهش گفت
+طالبی ، زعفرانی ، شکلاتی
و برگشت سمت منو گفت تو چی؟
-اممم شکلات تلخو موزی (موظ) و اممممممممممم امممممممم جهنم طالبی
تو قیافه بکهیونگ یه «مگه من ازتون نظر خواستم » خاصی بود
با کلافگی پیاده شد و بعد چند دقیقه با سه تا بستنی قیفی اومد
تو کل مدتی که منو کوک تو ماشین تنها بودیم هیچ کدوم حرفی نزدیم ولی آخراش دیگه کوک سکوتو شکست و گفت
+از مدرسه چخبر؟
-بد نیست
+وقتی میپرسم چخبر یعنی خبر بده نه اینکه وضع حالشو بگو
-خببببب
یعنی باید درمورد مارسل میگفتم؟ نه بابا فک میکنه روش کراشم و ازش خوشم میاد
-هیچی امروز شاهد چند تا دعوا بودم
+سر چی؟
-قلدرای مدرسه ...
+سر تو قلدری شده؟
-فک کنم یکی دو سه بار زیاد نه
کوک برگشت سمتمو گفت
+و تو چیکار کردی؟
میخواستم حرف بزنم که در ماشین باز شد و بکهیونگ اومد به کوک گفتم
-تو خونه میگم الان من دلم بستنی می خواد
و از عقب ماشین تا جلوش خم شدمو بستنی خودمو برداشتم
کوک با نگاه های ترسناکی خیلی اروم چشمشو از رو من برداشت و به بکهیونگ نگاه کرد ولی بکهیونگ رو ترسناک نگاه نکرد و عادی نگاه کرد
بعدش اونم بستنیشو برداشت
ادامه دارد....
فقط به اندازه یه وجب دست با تصادف فاصله داشتیم
بعد حدودا ده دقیقه به یه مرکر خرید رسیدیم چون هر سه گرسنمون بود خواستیم بریم اونجا غذا بخوریم بعداشم خرید کنیم
رفتم دستشویی و صورت و دستمو شستم بعد اومدم بیرون من عاشق پاستام پس پاستا سفارش دادم ولی کوک و بکهیونگ رابطه خوبی با گوشت دارن پس استیک سفارش دادن
بعد غذا رفتیم طبقات پایین اون مرکز خرید و گشتیم نمیدونم جریان چی بود ولی کوک و بکهیونگ در مورد یچیزی خیلی آروم باهم صحبت میکردن
من تقریبا هرچیزی که می خواستمو کوک برام میخرید (حسودی چیه بابا دارم میرقصم) ولی یه نگرانی تویه چهره هر دوشون معلوم بود
در نهایت وقتی میخواستیم بریم بیرون که دیگه شب شده بود کوک گفت
+اوخ فهمیدم شما برید سوار ماشین شید من الان میام
اون یه مرکز خرید خیلبییییی بزرگ بود و یه ربع طول کشید تا برسیم به پارکینگ و ده دقیقه هم طول کشید برسیم به ماشین
و حدود پنج دقیقه بود که تو ماشین بودیم و با بکهیونگ گپ میزدم که یکی کاپوت ماشین رو باز کرد و یچیزی گذاشت بعدش اومد نشست و دیدیم که کوکه
1خریدی؟
+آره
-چی خریدید
کوک زد به نوک بینیم و گفت دنبال فضول نیستم کوچولو
بعدم سرشو کرد اونور و با بکهیونگ حرف زد ولی من همچنان داشتم بهش نگاه میکردم و منتظر بودم اونم بهم نگا کنه تا براش چشم غره برم ولی خب اون زرنگ تر از این حرفاس و تا اخر مسیر نگام نکرد
البته از آخر مسیر اون جایی بود که بکهیونگ جلویه یه بستنی فروشی نگه داشت و بدون اینکه از کوک چیزی بپرسه کوک بهش گفت
+طالبی ، زعفرانی ، شکلاتی
و برگشت سمت منو گفت تو چی؟
-اممم شکلات تلخو موزی (موظ) و اممممممممممم امممممممم جهنم طالبی
تو قیافه بکهیونگ یه «مگه من ازتون نظر خواستم » خاصی بود
با کلافگی پیاده شد و بعد چند دقیقه با سه تا بستنی قیفی اومد
تو کل مدتی که منو کوک تو ماشین تنها بودیم هیچ کدوم حرفی نزدیم ولی آخراش دیگه کوک سکوتو شکست و گفت
+از مدرسه چخبر؟
-بد نیست
+وقتی میپرسم چخبر یعنی خبر بده نه اینکه وضع حالشو بگو
-خببببب
یعنی باید درمورد مارسل میگفتم؟ نه بابا فک میکنه روش کراشم و ازش خوشم میاد
-هیچی امروز شاهد چند تا دعوا بودم
+سر چی؟
-قلدرای مدرسه ...
+سر تو قلدری شده؟
-فک کنم یکی دو سه بار زیاد نه
کوک برگشت سمتمو گفت
+و تو چیکار کردی؟
میخواستم حرف بزنم که در ماشین باز شد و بکهیونگ اومد به کوک گفتم
-تو خونه میگم الان من دلم بستنی می خواد
و از عقب ماشین تا جلوش خم شدمو بستنی خودمو برداشتم
کوک با نگاه های ترسناکی خیلی اروم چشمشو از رو من برداشت و به بکهیونگ نگاه کرد ولی بکهیونگ رو ترسناک نگاه نکرد و عادی نگاه کرد
بعدش اونم بستنیشو برداشت
ادامه دارد....
۴.۷k
۱۱ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.