DOCTORS OF GONGILL 🥼 part 5
جی هیون در اتاقش نشسته بود .اتاقی که از موقعی که چهار دست و پا راه میرفت تا موقعی
که توانست وارد دانشگاه شود، درش زندگی کرده بود .
در حال تماشای فیلم عمل جراحی بود .هر چند ثانیه یک بار چیزی در دفتر یاداشتش که
روبرویش بود مینوشت که زنگ در به صدا در امد .تعجب کرد .این موقع از شب کی
میتوانست باشد؟
پاشد و از بین کپه های لباس های کثیف و کتاب ها و لوازمش گذشت و بیرون رفت .
_کیه؟
به محض باز کردن در، لبخند رو لب هاش نشست .
پیر زن با کیسه هایی که در دستش بود، جی هیون را هل داد و داخل شد .
جی هیون خودش رو تو اغوش پیرزن جا کرد و باعث شد پیرزن کیسه هارا روی زمین
بیندازد .
_مادر بزرگ !
_یااا !جی هیونااااا کمرم شکست .
جی هیون سریع از بغل مادربزرگش بیرون امد و صاف ایستاد .
_ببخشید .
مادربزرگ به قیافه ی جی هیون نگاه کرد و با اخم گفت :ببینم، چند روزه حموم نرفتی؟
جی هیون دستی الی موهایش کشید .دستش چرب شد .انگار ظرفی پر از روغن روی سرش
ریخته بودند .مو هایش براق و چرب شده بود .با این که چند ساعت بود از بیمارستان برگشته
بود، حتی وقت نکرده بود یک غذای درست و حسابی بخورد .
با خجالت به مادربزرگش نگاه کرد .
مادر بزرگ چشم غره ای رفت و گفت :برو دوش بگیر .تا برگردی میز شامو میچینم .
و کیسه هایی را که با خود اورده بود، برداشت و به سمت اشپزخانه رفت .
جی هیون با شنیدن اسم"شام" ذوق کرد .باالخره میتوانست به لطف مادربزرگش یک غذای
درست و حسابی بخورد .او همیشه سرد و مغرور رفتار میکرد اما قلب نرم و مهربونی داشت .
بوسه ی ریزی روی گونه ی مادربزرگش گذاشت که باعث شد عصبانی شود .لبخند شیطانی
زد و به سمت حمام دوید .
در حالی که در حمام را باز میکرد، داد زد :هامونی سارنگهههه.
مادربزرگ توجهی نکرد و مشغول باز کردن ظرفای پر از غذایی شد که با خود اورده بود
#doctors_of_gongill_delaram
که توانست وارد دانشگاه شود، درش زندگی کرده بود .
در حال تماشای فیلم عمل جراحی بود .هر چند ثانیه یک بار چیزی در دفتر یاداشتش که
روبرویش بود مینوشت که زنگ در به صدا در امد .تعجب کرد .این موقع از شب کی
میتوانست باشد؟
پاشد و از بین کپه های لباس های کثیف و کتاب ها و لوازمش گذشت و بیرون رفت .
_کیه؟
به محض باز کردن در، لبخند رو لب هاش نشست .
پیر زن با کیسه هایی که در دستش بود، جی هیون را هل داد و داخل شد .
جی هیون خودش رو تو اغوش پیرزن جا کرد و باعث شد پیرزن کیسه هارا روی زمین
بیندازد .
_مادر بزرگ !
_یااا !جی هیونااااا کمرم شکست .
جی هیون سریع از بغل مادربزرگش بیرون امد و صاف ایستاد .
_ببخشید .
مادربزرگ به قیافه ی جی هیون نگاه کرد و با اخم گفت :ببینم، چند روزه حموم نرفتی؟
جی هیون دستی الی موهایش کشید .دستش چرب شد .انگار ظرفی پر از روغن روی سرش
ریخته بودند .مو هایش براق و چرب شده بود .با این که چند ساعت بود از بیمارستان برگشته
بود، حتی وقت نکرده بود یک غذای درست و حسابی بخورد .
با خجالت به مادربزرگش نگاه کرد .
مادر بزرگ چشم غره ای رفت و گفت :برو دوش بگیر .تا برگردی میز شامو میچینم .
و کیسه هایی را که با خود اورده بود، برداشت و به سمت اشپزخانه رفت .
جی هیون با شنیدن اسم"شام" ذوق کرد .باالخره میتوانست به لطف مادربزرگش یک غذای
درست و حسابی بخورد .او همیشه سرد و مغرور رفتار میکرد اما قلب نرم و مهربونی داشت .
بوسه ی ریزی روی گونه ی مادربزرگش گذاشت که باعث شد عصبانی شود .لبخند شیطانی
زد و به سمت حمام دوید .
در حالی که در حمام را باز میکرد، داد زد :هامونی سارنگهههه.
مادربزرگ توجهی نکرد و مشغول باز کردن ظرفای پر از غذایی شد که با خود اورده بود
#doctors_of_gongill_delaram
۸.۸k
۰۱ اسفند ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.