Young boss(بخش اول) 💥
رئیس جوان(بخش اول) 💥
امروز باید برای منشی شدن در داخل یه شرکت معروف به اسم زیرو (از خودم در اوردم) میرفتم.....من مادر رو وقتی که 15 سالم بود از دست دادم..... یک سال بعد از مرگ مادرم پدرم با یک زن دیگه ازدواج کرد...... نامادریم با من خیلی بد بود به خاطر این موضوع از خونه رفتم و برای خودم یه خونه خریدم......من دانشجوی نخبه رشته حساب داری بودم و به همین خاطر بورسیه یه دانشگاه معروف بودم و اونا هر ماه به من پولی میدن که بتونم اجاره خونه و خرجام رو بدم......درمورد رئیس این شرکت چیزای زیادی شنیدم مردم میگن اون 22 سال بیشتر نداره یعنی فقط یک سال از من بزرگ تره.....یک لباس قشنگ پوشیدم و رفتم سوار ماشین شدم.....بعد از ربع شاعت به شرکت رسیدم..... اووووو چقدر بزرگه......رفتم داخل یک خانم اومد سمتم
خانم«شما خانم جوئن هستین؟»
-«بله»
خانم«شما خواهر اقای جونگ کوک هستین»
-«خب.... اره»
خانم«اها..... همراه من بیاین»
رفتم دنبالش بردم جایی که هیچکس نبود
-«خانم منو کجا میبرین»
بعد از اینکه این جمله رو گفتم چند نفر اومدن و جلوی دهنم رو گرفتن تا جیغ نزنم
خانم«تو خواهر وزیر جوئن هستین.....از تو میشه خوب پول در اورد»
وقتی اینو گفت صدای پای یه نفر اومد اولش متوجه ما نشد ولی وقتی نزدیک شد گفت«با منشی من چیکار دارین احمقا»
با لحنی گفت که انگار اونا رو میشناخته.
خانم«تو کی هستی دیگه»
رئیس«دلیلی نداره اینو بدونی»
بعد از اون اون دوتا مرد رو زد ولی زنه فرار کرد معمورا اومدن و اون دوتا مرد رو بردن. برگشتم دیدم داره از لباش خون میاد ناخاسته رفتم سمتش و خون رو پاک کردم وقتی به خودم اومدم دیدم......
امروز باید برای منشی شدن در داخل یه شرکت معروف به اسم زیرو (از خودم در اوردم) میرفتم.....من مادر رو وقتی که 15 سالم بود از دست دادم..... یک سال بعد از مرگ مادرم پدرم با یک زن دیگه ازدواج کرد...... نامادریم با من خیلی بد بود به خاطر این موضوع از خونه رفتم و برای خودم یه خونه خریدم......من دانشجوی نخبه رشته حساب داری بودم و به همین خاطر بورسیه یه دانشگاه معروف بودم و اونا هر ماه به من پولی میدن که بتونم اجاره خونه و خرجام رو بدم......درمورد رئیس این شرکت چیزای زیادی شنیدم مردم میگن اون 22 سال بیشتر نداره یعنی فقط یک سال از من بزرگ تره.....یک لباس قشنگ پوشیدم و رفتم سوار ماشین شدم.....بعد از ربع شاعت به شرکت رسیدم..... اووووو چقدر بزرگه......رفتم داخل یک خانم اومد سمتم
خانم«شما خانم جوئن هستین؟»
-«بله»
خانم«شما خواهر اقای جونگ کوک هستین»
-«خب.... اره»
خانم«اها..... همراه من بیاین»
رفتم دنبالش بردم جایی که هیچکس نبود
-«خانم منو کجا میبرین»
بعد از اینکه این جمله رو گفتم چند نفر اومدن و جلوی دهنم رو گرفتن تا جیغ نزنم
خانم«تو خواهر وزیر جوئن هستین.....از تو میشه خوب پول در اورد»
وقتی اینو گفت صدای پای یه نفر اومد اولش متوجه ما نشد ولی وقتی نزدیک شد گفت«با منشی من چیکار دارین احمقا»
با لحنی گفت که انگار اونا رو میشناخته.
خانم«تو کی هستی دیگه»
رئیس«دلیلی نداره اینو بدونی»
بعد از اون اون دوتا مرد رو زد ولی زنه فرار کرد معمورا اومدن و اون دوتا مرد رو بردن. برگشتم دیدم داره از لباش خون میاد ناخاسته رفتم سمتش و خون رو پاک کردم وقتی به خودم اومدم دیدم......
۱۲.۷k
۰۱ اسفند ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.