پارت۸۶
#پارت۸۶
#رمان#رمان_عاشقانه#رمان_بزرگسال
قلبم هری ریخت نه خدا جون دیگه طاقت ندارم بسه خواهش میکنم بلایی سرش نیومده باشه التماست میکنم خداجونم
درحالی که تودلم تن تن ذکرمیگفتم به سمت پذیرش رفت بااسترس پرسیدم
_سلام،خانم بیماری که تومراقبت ویژه بودوکجابردن
_سلام،اسم بیمارتونولطف کنیدبگید
_اکتای کامران
یه نگاه به صفحه ی مانیتورش کردویکم باکیبوردش ور رفتوگفت
_ایشونومنتقل کردن به بخش اتاق ۱۰۲مثل اینکه روبه بهبودیه
باخوشحالی گفتم
_میتونم ببینمش
_بله فقط عجله کن تایه رب دیگه وقت ملاقات تموم میشه
_چشم مرسی
پاتندکردم سمت اتاقی که گفت بالاخره رسیدم دروبازکردموداخل شدم
مامان کنارتختش روصندلی نشسته بودوبراش قران میخوند
بااومدنم ازجاش بلندشدوبدون نگاه کردن بهم ازاتاق بیرون رفت
ازرفتارش دلم گرفت ولی به روی خودم نیاوردم
به سمت اکتای غرق درخواب رفتم
نشستم روصندلی دستشواروم تودستم گرفتموبوسیدم
اینباراشک شوق بودکه ازگوشه ی چشمم چکید بالبخندبه صورتش زخمیش نگاه کردم
زخماش بسته شده بودوازروزتصادفش خیلی وضعش بهترشده بود
_سلام دورت بگردم خوبی،تواین دوروز راحت بودیامنوندیدی بازم اومدم مختوباحرفام بخورم
اروم سرباندپیچیشونوازش کردم
_ارمغان بمیره تورواینجوری نبینه
اشکایی که داشت شدت میگرفت روپس زدم
شروع به بادزدن صورتم کردم
_گریه نمیکنمااینااشکای شوقن
مکثی کردمواروم دستشوگرفتم تودستمونزدیک ترشدم بهش
دستشورودلم گذاشتم
_ببین بالاخره کارخودتوکردی باباشدی
مکثی کردموباخنده گفتم
_ده روزپیش میخواستی مامان شم تامال خودت شم خبرنداشتی که یه ماهه حامله ام دقیق نمیدونم ولی فکرکنم۵یا۶هفته اش باشه این وروجکمون
**دستشواروم بوسیدمودوبارگذاشتمش روتخت باغم گفتم
_زودخوب شوبیشترازاین دیگه نمیتونم تحمل کنم بودن تو تواین وضعیت،مامان ازاون ور هرکی به یه طریقی میترسم ،اگه بابابفهمه قشقرق بپامیکنه تنهایی ازپس همه ی مشکلات برنمیام اکتای
تودلم گفتم اگه بلایی سربچم بیارن چی اونوقت چیکارکنم
اهی سوزناک کشیدموازجام بلندشدم
همون موقع دکترم که مردمیان سالی بود،داخل شد
بادیدن من لبخندی زد
_شماهمسرشی دخترم
_سلام خسته نباشیدبله
مامان بودخفم میکردولی خب خودم ازجوابی که دادم ذوق مرگ شدم
دکتردرحالی که به سمت اکتای میرفت گفت
_سلام به روی ماهت دخترجان بیشتربایدمراقب خودت باشی اخرین بارشوک عصبی شدیدی بهت واردشد،بااین وضعیتتم خیلی خطرناک ترعه پس خیلی مراقب باش
باتعجب نگاش کردم سوال توچشاموکه دیدگفت_دوروزپیش بیهوش شدی من معاینه ات کردم ازمایش بارداریم محض احتیاط برات نوشتم که نتیجه اش مثبت بود
#رمان#رمان_عاشقانه#رمان_بزرگسال
قلبم هری ریخت نه خدا جون دیگه طاقت ندارم بسه خواهش میکنم بلایی سرش نیومده باشه التماست میکنم خداجونم
درحالی که تودلم تن تن ذکرمیگفتم به سمت پذیرش رفت بااسترس پرسیدم
_سلام،خانم بیماری که تومراقبت ویژه بودوکجابردن
_سلام،اسم بیمارتونولطف کنیدبگید
_اکتای کامران
یه نگاه به صفحه ی مانیتورش کردویکم باکیبوردش ور رفتوگفت
_ایشونومنتقل کردن به بخش اتاق ۱۰۲مثل اینکه روبه بهبودیه
باخوشحالی گفتم
_میتونم ببینمش
_بله فقط عجله کن تایه رب دیگه وقت ملاقات تموم میشه
_چشم مرسی
پاتندکردم سمت اتاقی که گفت بالاخره رسیدم دروبازکردموداخل شدم
مامان کنارتختش روصندلی نشسته بودوبراش قران میخوند
بااومدنم ازجاش بلندشدوبدون نگاه کردن بهم ازاتاق بیرون رفت
ازرفتارش دلم گرفت ولی به روی خودم نیاوردم
به سمت اکتای غرق درخواب رفتم
نشستم روصندلی دستشواروم تودستم گرفتموبوسیدم
اینباراشک شوق بودکه ازگوشه ی چشمم چکید بالبخندبه صورتش زخمیش نگاه کردم
زخماش بسته شده بودوازروزتصادفش خیلی وضعش بهترشده بود
_سلام دورت بگردم خوبی،تواین دوروز راحت بودیامنوندیدی بازم اومدم مختوباحرفام بخورم
اروم سرباندپیچیشونوازش کردم
_ارمغان بمیره تورواینجوری نبینه
اشکایی که داشت شدت میگرفت روپس زدم
شروع به بادزدن صورتم کردم
_گریه نمیکنمااینااشکای شوقن
مکثی کردمواروم دستشوگرفتم تودستمونزدیک ترشدم بهش
دستشورودلم گذاشتم
_ببین بالاخره کارخودتوکردی باباشدی
مکثی کردموباخنده گفتم
_ده روزپیش میخواستی مامان شم تامال خودت شم خبرنداشتی که یه ماهه حامله ام دقیق نمیدونم ولی فکرکنم۵یا۶هفته اش باشه این وروجکمون
**دستشواروم بوسیدمودوبارگذاشتمش روتخت باغم گفتم
_زودخوب شوبیشترازاین دیگه نمیتونم تحمل کنم بودن تو تواین وضعیت،مامان ازاون ور هرکی به یه طریقی میترسم ،اگه بابابفهمه قشقرق بپامیکنه تنهایی ازپس همه ی مشکلات برنمیام اکتای
تودلم گفتم اگه بلایی سربچم بیارن چی اونوقت چیکارکنم
اهی سوزناک کشیدموازجام بلندشدم
همون موقع دکترم که مردمیان سالی بود،داخل شد
بادیدن من لبخندی زد
_شماهمسرشی دخترم
_سلام خسته نباشیدبله
مامان بودخفم میکردولی خب خودم ازجوابی که دادم ذوق مرگ شدم
دکتردرحالی که به سمت اکتای میرفت گفت
_سلام به روی ماهت دخترجان بیشتربایدمراقب خودت باشی اخرین بارشوک عصبی شدیدی بهت واردشد،بااین وضعیتتم خیلی خطرناک ترعه پس خیلی مراقب باش
باتعجب نگاش کردم سوال توچشاموکه دیدگفت_دوروزپیش بیهوش شدی من معاینه ات کردم ازمایش بارداریم محض احتیاط برات نوشتم که نتیجه اش مثبت بود
۲.۱k
۱۱ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.