part 69
part 69
تارا-به طبیعت قشنگ خیره شده بودم
واقعا ارامشی که فصل پاییز داشت و چیزی نداشت
ماشین روندن تویه جاه بی پایان با آهنگ های یاسینی
واقعا خفن ترین حس دنیاست
علی-هرچقدر درم میزدم در و باز نمیکرد
منتطرش بودم اما خبری ازش نبود رفتم لابی
نشستم روی یه صندلی
خودم سرگرم کرد با خیال اینکه بیرونه و برمیگره
فردا ساعت9پرواز داشتم
باید تا اون موقع برمیگشت
نکنه ازپشت در دیده منم
از قصد بازنکرده
نه فکرنکنم
همچین کاری کنه
حتما برمیگرده
باید
برگرده
تارا-یه ناهار خوردم بد به راهم ادامه دادم تا رسیدم به کلبه ای که تو جنگل
اجاره کرده بودم امشب و اینجام
و فردا صبح برمیگردم
رفتم تو شومینه رو روشن کردم یه هودی و شلوار بگ پوشیدم
با کافی و سریال مورد علاقم یکمی خودم از دنیا دور کردم
شب ساعت12:30:
علی-هرچی منتظر موندم نیومد
نکنه واقعا از قصد در بازن کرده و از من متنفره؟
لعنت به من
چرا اینقد لجبازی کردم من اخه ؟
هوفففف
رفتم هتل نزدیک خونه ی تارا
یه اتاق گرفتم صبح دوباره میرم
فردا صبح ساعت 6:
تارا-از خواب پاشدم هوا مه آلود بود بوی نم بارون دیونم میکرد
امروز تولدم بود
به خودم جلوی اینه تبریک گفتم کادویی که برای خودم گرفته بودم و باز کردم یه گردنبد با یاقوت بنفش خیلی دوسش داشتم
علی-پاشدم سریع اتاق و تحویل دادم برگشتم خونه ی تارا
دوباره در زدم خبری نبود
از نگهبانی پرسیدم گفتن خبری ازش ندارن تا ساعت 8منتطر موندم دیگه باید میرفتم
نمیتونستم کنسرت و کنسل کنم
برای اخرین بار در زدم
تارا تارا اگه صدامو میشنوی خواستم بگم که من پشیمونم اصلا مهم نیس چیشده بیا برگردیم اوکی
اخه قربونت بشم من من بدون تو نمی تونم ا
چند لحظه منتظر موندم
دیگه ناامید شدم شاید واقعا جدی گند زدم
سوار اسانسور شدم
ولی موم دلخوشی ها خنده های از ته دلم و تو اون ساختمون لعنتی جا گذاشتم
قلبم درد میکرد
دلم میخواست فریاد بکشم
کاش فقط یبار دیگه بغلش کنم کاش
ناامید ازهمجا رفتم فروگاه تا برگردم و به کنسرت برسم ...
تارا-ساعت تقریبا9 بود برگشتم خونه
نگهبان برج گفت ینه مرده سراغمو میگرفت کی میتونست باشه شاید
وکیلم بوده
حالا هرچی
رفتم خونه یه دوش گرفتم یکمی با گوشیم ور رفتم
علی- رسیدم ایران که ساعت 4بود
سریع رفتم خونه یه دوش گرفتم لباسامو عوض کردم
دقیقا ساعت 6رسیدم
هیچ تمرینی نکرده بودم ولی به بچه ها اعتماد داشتم
بابام هم بودش
کلی برام هدیه رفته بودن
حالم اوکی نبود ولی خوب سعی کردم بروم نیارم
سپهر-علی چیشد دیدیش
علی-نه
سپهر-یعنی چی
علی-نبود
کنسرت سانس اول شروع شد
وسطای سانس اهنگ تولد پلی شد و بابان کیک و اوردم
واقعا سوپرایز شدم کاش تاراهم بود ولی خوب...
کنسرتا که تموم شد عکسارم که گرفتیم بد برگشتم خونه
خیلی خسته بودم یکمی باید میخوابیدم...
#علی_یاسینی#زخم_بازمن#رمان
تارا-به طبیعت قشنگ خیره شده بودم
واقعا ارامشی که فصل پاییز داشت و چیزی نداشت
ماشین روندن تویه جاه بی پایان با آهنگ های یاسینی
واقعا خفن ترین حس دنیاست
علی-هرچقدر درم میزدم در و باز نمیکرد
منتطرش بودم اما خبری ازش نبود رفتم لابی
نشستم روی یه صندلی
خودم سرگرم کرد با خیال اینکه بیرونه و برمیگره
فردا ساعت9پرواز داشتم
باید تا اون موقع برمیگشت
نکنه ازپشت در دیده منم
از قصد بازنکرده
نه فکرنکنم
همچین کاری کنه
حتما برمیگرده
باید
برگرده
تارا-یه ناهار خوردم بد به راهم ادامه دادم تا رسیدم به کلبه ای که تو جنگل
اجاره کرده بودم امشب و اینجام
و فردا صبح برمیگردم
رفتم تو شومینه رو روشن کردم یه هودی و شلوار بگ پوشیدم
با کافی و سریال مورد علاقم یکمی خودم از دنیا دور کردم
شب ساعت12:30:
علی-هرچی منتظر موندم نیومد
نکنه واقعا از قصد در بازن کرده و از من متنفره؟
لعنت به من
چرا اینقد لجبازی کردم من اخه ؟
هوفففف
رفتم هتل نزدیک خونه ی تارا
یه اتاق گرفتم صبح دوباره میرم
فردا صبح ساعت 6:
تارا-از خواب پاشدم هوا مه آلود بود بوی نم بارون دیونم میکرد
امروز تولدم بود
به خودم جلوی اینه تبریک گفتم کادویی که برای خودم گرفته بودم و باز کردم یه گردنبد با یاقوت بنفش خیلی دوسش داشتم
علی-پاشدم سریع اتاق و تحویل دادم برگشتم خونه ی تارا
دوباره در زدم خبری نبود
از نگهبانی پرسیدم گفتن خبری ازش ندارن تا ساعت 8منتطر موندم دیگه باید میرفتم
نمیتونستم کنسرت و کنسل کنم
برای اخرین بار در زدم
تارا تارا اگه صدامو میشنوی خواستم بگم که من پشیمونم اصلا مهم نیس چیشده بیا برگردیم اوکی
اخه قربونت بشم من من بدون تو نمی تونم ا
چند لحظه منتظر موندم
دیگه ناامید شدم شاید واقعا جدی گند زدم
سوار اسانسور شدم
ولی موم دلخوشی ها خنده های از ته دلم و تو اون ساختمون لعنتی جا گذاشتم
قلبم درد میکرد
دلم میخواست فریاد بکشم
کاش فقط یبار دیگه بغلش کنم کاش
ناامید ازهمجا رفتم فروگاه تا برگردم و به کنسرت برسم ...
تارا-ساعت تقریبا9 بود برگشتم خونه
نگهبان برج گفت ینه مرده سراغمو میگرفت کی میتونست باشه شاید
وکیلم بوده
حالا هرچی
رفتم خونه یه دوش گرفتم یکمی با گوشیم ور رفتم
علی- رسیدم ایران که ساعت 4بود
سریع رفتم خونه یه دوش گرفتم لباسامو عوض کردم
دقیقا ساعت 6رسیدم
هیچ تمرینی نکرده بودم ولی به بچه ها اعتماد داشتم
بابام هم بودش
کلی برام هدیه رفته بودن
حالم اوکی نبود ولی خوب سعی کردم بروم نیارم
سپهر-علی چیشد دیدیش
علی-نه
سپهر-یعنی چی
علی-نبود
کنسرت سانس اول شروع شد
وسطای سانس اهنگ تولد پلی شد و بابان کیک و اوردم
واقعا سوپرایز شدم کاش تاراهم بود ولی خوب...
کنسرتا که تموم شد عکسارم که گرفتیم بد برگشتم خونه
خیلی خسته بودم یکمی باید میخوابیدم...
#علی_یاسینی#زخم_بازمن#رمان
۲.۸k
۱۴ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.