فیک درد عشق
فیک درد عشق
پارت سی و هشت
-..............
+ چرا هنگ کردی؟
- اخه این خیلی عجیبه
+ چی عجیبه؟
- این تغییری که تو کردی برای من غیر قابل درکه
+ مگه دوست داشتن کسی جرمه؟
- نه ولی تو تا همین چند روز پیش حتی با من حرف نمیزدی
+ امروز بهت گفتم
- چی رو؟
+ اینکه به چیزی پی بردم که اگر نمیفهمیدم تو رو از دست میدادم
- چی؟
+ بگذریم
-..........
+ در ضمن دیگه راجب تهبونگ حرف نزن
- ولی جونگ کوک من باید برم خونه ی تهیونگ
+ ا/ت تو از هیچی خبر نداری
اون قصد کثیفی که توی سر تهیونگ وجود داره رو هرگز نمیتونی تصور کنی
- چرا هیچی به من نمیگی خب یکم توضیح بده
+ اگر ندونی بهتره
- ولی......
+ پاشو پاشو بریم خونه
- ب.باشه
داخل راه هیچی نمی گفت و این من رو می ترسوند
یعنی اون چی بود که حتی حاضر به گفتنش هم نبود؟
به دستاش نگاه کردم
پر از زخم بود
- دستات چرا اینشکلی شدن؟
+ چیزی نیست(دستاش رو قایم کرد)
- چرا هست
دوباره بدون دستکش به لاستیک مشت زدی
+............
- میسوزه؟
+نه
- دیگه بدون دستکش به کیسه بوکسم ضربه نزن چه برسه به لاستیک
+ باشه
- :)
رسیدیم خونه
و اون رفت داخل اتاقش
- اجوما بیزحمت جعبه ی کمک های اولیه رو برام میاری؟
. باشه دخترم
- ممنون
. بیا
- مرسی
جعبه رو ورداشتم و رفتم بالا
رفتم دم در اتاقش
خیلی اروم در زدم که گفت بیا تو
همین که من رو دید گفت
+ چیزی شده؟
- اومدم دستت رو پانسمان کنم
+ گفتم که چیزی نیست
- من که کارم رو انجام میدم دیگه هر چی دوست داری بگو
+ (خنده)
- دستت رو بده
+ بیا
شروع کردم به پانسمان کردن
نه من نه اون هیچکدوم کلمه ای حرف نمیزدیم
اما من به راحتی نگاه های خیره ش رو روی خودم حس میکردم
ولی بازم فضای اتاق با سکوت خیلی عجیبی پر شده بود
که این سکوت توسط من شکسته شد
- قول بده به حرفم گوش میدی
+ کدوم حرف؟
- اینکه دیگه بدون دستکش مشت نمیزنی
+ نمیتونم
- چرا؟
+ وقتی عصبی بشم کنترلم رو از دست میدم
- از این به بعد هروقت عصبی شدی بیا پیش من
+ اینکه بدتره این بار ممکنه بلایی سر تو بیارم
- نچ نمیاری
+ خیلی مطمئنی
- مطمئنم چون بهت اعتماد دارم
+ ......
- خب این تمو ..................
حرفم کامل از دهنم خارج نشده بود که با قرار گرفتن لباش روی لبام همه چی از ذهنم پرید
خیلی اروم کارش رو انجام میداد ولی این ارومی باعث میشد از خود بیخود بشم
خیلی اروم ازم جدا شد و با چشمای خمارش بهم چشم دوخت
+ فکر نمیکردم اینقدر زود تسلیم لبات بشم
- (مثلا خجالت کشیده )
+ زبونتم که موش خورده
اگه اینطوری پیش بری باید تا چند روز دیگه بریم سیسمونی برای خرید
(امیدوارم منظورشو گرفته باشید)
پارت سی و هشت
-..............
+ چرا هنگ کردی؟
- اخه این خیلی عجیبه
+ چی عجیبه؟
- این تغییری که تو کردی برای من غیر قابل درکه
+ مگه دوست داشتن کسی جرمه؟
- نه ولی تو تا همین چند روز پیش حتی با من حرف نمیزدی
+ امروز بهت گفتم
- چی رو؟
+ اینکه به چیزی پی بردم که اگر نمیفهمیدم تو رو از دست میدادم
- چی؟
+ بگذریم
-..........
+ در ضمن دیگه راجب تهبونگ حرف نزن
- ولی جونگ کوک من باید برم خونه ی تهیونگ
+ ا/ت تو از هیچی خبر نداری
اون قصد کثیفی که توی سر تهیونگ وجود داره رو هرگز نمیتونی تصور کنی
- چرا هیچی به من نمیگی خب یکم توضیح بده
+ اگر ندونی بهتره
- ولی......
+ پاشو پاشو بریم خونه
- ب.باشه
داخل راه هیچی نمی گفت و این من رو می ترسوند
یعنی اون چی بود که حتی حاضر به گفتنش هم نبود؟
به دستاش نگاه کردم
پر از زخم بود
- دستات چرا اینشکلی شدن؟
+ چیزی نیست(دستاش رو قایم کرد)
- چرا هست
دوباره بدون دستکش به لاستیک مشت زدی
+............
- میسوزه؟
+نه
- دیگه بدون دستکش به کیسه بوکسم ضربه نزن چه برسه به لاستیک
+ باشه
- :)
رسیدیم خونه
و اون رفت داخل اتاقش
- اجوما بیزحمت جعبه ی کمک های اولیه رو برام میاری؟
. باشه دخترم
- ممنون
. بیا
- مرسی
جعبه رو ورداشتم و رفتم بالا
رفتم دم در اتاقش
خیلی اروم در زدم که گفت بیا تو
همین که من رو دید گفت
+ چیزی شده؟
- اومدم دستت رو پانسمان کنم
+ گفتم که چیزی نیست
- من که کارم رو انجام میدم دیگه هر چی دوست داری بگو
+ (خنده)
- دستت رو بده
+ بیا
شروع کردم به پانسمان کردن
نه من نه اون هیچکدوم کلمه ای حرف نمیزدیم
اما من به راحتی نگاه های خیره ش رو روی خودم حس میکردم
ولی بازم فضای اتاق با سکوت خیلی عجیبی پر شده بود
که این سکوت توسط من شکسته شد
- قول بده به حرفم گوش میدی
+ کدوم حرف؟
- اینکه دیگه بدون دستکش مشت نمیزنی
+ نمیتونم
- چرا؟
+ وقتی عصبی بشم کنترلم رو از دست میدم
- از این به بعد هروقت عصبی شدی بیا پیش من
+ اینکه بدتره این بار ممکنه بلایی سر تو بیارم
- نچ نمیاری
+ خیلی مطمئنی
- مطمئنم چون بهت اعتماد دارم
+ ......
- خب این تمو ..................
حرفم کامل از دهنم خارج نشده بود که با قرار گرفتن لباش روی لبام همه چی از ذهنم پرید
خیلی اروم کارش رو انجام میداد ولی این ارومی باعث میشد از خود بیخود بشم
خیلی اروم ازم جدا شد و با چشمای خمارش بهم چشم دوخت
+ فکر نمیکردم اینقدر زود تسلیم لبات بشم
- (مثلا خجالت کشیده )
+ زبونتم که موش خورده
اگه اینطوری پیش بری باید تا چند روز دیگه بریم سیسمونی برای خرید
(امیدوارم منظورشو گرفته باشید)
۶.۷k
۰۵ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.