فیک درد عشق
فیک درد عشق
پارت چهل
اول از همه شروع به بوسیدنم کرد
همزمان شروع به لمس اجزای بدنمم کرد
- جونگ کوک
+ هوم
- زود تر
با شنیدن این حرف با یه لبخند خیلی شیطانی دوباره کارش رو ادامه داد
در همین حین که چشمام بسته بود یه چیز خیلی سف و بزرگ رو وسط پام حس کردم
دروغ چرا کل بدنم یخ کرد
من اولین بارم بود
و این خیلی بزرگ بود
با ترس دستش رو گرفتم و گفتم
- ا . ای . این خیلی بزرگه
+ همین که رفت داخل بهش عادت میکنی
چیکار میتونستم بکنم جز اینکه باهاش همکاری کنم؟
دستش رو برد زیر کمرم و کمرم رو اورد بالا
و تو یک حرکت همش رو واردم کرد
با وارد شدن اون چیز ناخواسته قطرات اشکم جاری شدن و چون لباش روی لبام بود جیغم داخل لباش خفه شد
با تمام قدرتی که داشتم به بازو هاش چنگ میزدم
بعد از چند دیقه که دیگه معنای درد رو نمیفهمیدم کم کم اه و ناله هامون زیاد شدن
و بعد از چند دیقه هردو به اوج رسیدیم
کم کم ازم کشیدش بیرون و روی تخت افتاد
و من رو کشید توی بغلش
+ چطور بود؟
-........
+ جواب بده دیگه
- خیلی بدی چرا یکدفعه همش رو کردی داخل
+ چرا خوشت نیومد؟
- معلومه که نه
+ از این به بعد اروم اروم انجامش میدم
حالا خوب شد ؟
- اره ولی شکمم داره جر میخوره
+ بیا بغلم تا شکمت رو ماساژ بدم
رفتم داخل بغلش که اروم شروع کرد به ماساژ دادن شکمم
درد شکمم تا حد زیادی کم شده بود و من همونجا داخل بغلش از خستگی زیاد خوابم برد
صبح با برخورد نور خورشید به چشمام از خواب بیدار شدم
همین که خواستم بلند شم چیزی مانعم شد
وقتی که بیشتر دقت کردم دستای جونگ کوک دورم حلقه شده بود و مثل یه زنجیر من رو به اون چسبونده بود
+ بشین بخواب
- ولی باید برم شرکت
بعد از شنیدن این حرف دستاش رو کم کم باز کرد و من از بغلش اومدم بیرون
خواستم برم بیرون که با صدای اون برگشتم سمتش
+ کجا؟
- میرم صبحونه بخورم
+ با این وضع؟
وقتی که بیشتر نگاه کردم کاملا لخت بودم و هیچ چیزی تنم نبود
سریع از جام پریدم و رفتم یه گوشه قایم شدم
که با صدای بلند خندش برگشتم سمتش که گفت
+ انگار نه انگار دیشب تک تک اجزای بدنت رو دیدم
- حالا اگه نگی نمیشه؟
+ نچ
الانم بلند شو و از کمدم یه تیشرت بردار
- باشه
رفتم سمت کمدش و یه تیشرت ورداشتم و پوشیدم
بعد از پوشیدنش بهم گفت
+ زود برو اتاقت و یه شلواری چیزی پات کن
- الان غیرتی شدی؟
+............
- اشکال نداره بگو
+مگه قرار نبود بری شرکت؟
- هیننننننننن خاک به سرم چرا زودتر نگفتی؟
+ برو تا دیر نشده
- فعلا من رفتم
پارت چهل
اول از همه شروع به بوسیدنم کرد
همزمان شروع به لمس اجزای بدنمم کرد
- جونگ کوک
+ هوم
- زود تر
با شنیدن این حرف با یه لبخند خیلی شیطانی دوباره کارش رو ادامه داد
در همین حین که چشمام بسته بود یه چیز خیلی سف و بزرگ رو وسط پام حس کردم
دروغ چرا کل بدنم یخ کرد
من اولین بارم بود
و این خیلی بزرگ بود
با ترس دستش رو گرفتم و گفتم
- ا . ای . این خیلی بزرگه
+ همین که رفت داخل بهش عادت میکنی
چیکار میتونستم بکنم جز اینکه باهاش همکاری کنم؟
دستش رو برد زیر کمرم و کمرم رو اورد بالا
و تو یک حرکت همش رو واردم کرد
با وارد شدن اون چیز ناخواسته قطرات اشکم جاری شدن و چون لباش روی لبام بود جیغم داخل لباش خفه شد
با تمام قدرتی که داشتم به بازو هاش چنگ میزدم
بعد از چند دیقه که دیگه معنای درد رو نمیفهمیدم کم کم اه و ناله هامون زیاد شدن
و بعد از چند دیقه هردو به اوج رسیدیم
کم کم ازم کشیدش بیرون و روی تخت افتاد
و من رو کشید توی بغلش
+ چطور بود؟
-........
+ جواب بده دیگه
- خیلی بدی چرا یکدفعه همش رو کردی داخل
+ چرا خوشت نیومد؟
- معلومه که نه
+ از این به بعد اروم اروم انجامش میدم
حالا خوب شد ؟
- اره ولی شکمم داره جر میخوره
+ بیا بغلم تا شکمت رو ماساژ بدم
رفتم داخل بغلش که اروم شروع کرد به ماساژ دادن شکمم
درد شکمم تا حد زیادی کم شده بود و من همونجا داخل بغلش از خستگی زیاد خوابم برد
صبح با برخورد نور خورشید به چشمام از خواب بیدار شدم
همین که خواستم بلند شم چیزی مانعم شد
وقتی که بیشتر دقت کردم دستای جونگ کوک دورم حلقه شده بود و مثل یه زنجیر من رو به اون چسبونده بود
+ بشین بخواب
- ولی باید برم شرکت
بعد از شنیدن این حرف دستاش رو کم کم باز کرد و من از بغلش اومدم بیرون
خواستم برم بیرون که با صدای اون برگشتم سمتش
+ کجا؟
- میرم صبحونه بخورم
+ با این وضع؟
وقتی که بیشتر نگاه کردم کاملا لخت بودم و هیچ چیزی تنم نبود
سریع از جام پریدم و رفتم یه گوشه قایم شدم
که با صدای بلند خندش برگشتم سمتش که گفت
+ انگار نه انگار دیشب تک تک اجزای بدنت رو دیدم
- حالا اگه نگی نمیشه؟
+ نچ
الانم بلند شو و از کمدم یه تیشرت بردار
- باشه
رفتم سمت کمدش و یه تیشرت ورداشتم و پوشیدم
بعد از پوشیدنش بهم گفت
+ زود برو اتاقت و یه شلواری چیزی پات کن
- الان غیرتی شدی؟
+............
- اشکال نداره بگو
+مگه قرار نبود بری شرکت؟
- هیننننننننن خاک به سرم چرا زودتر نگفتی؟
+ برو تا دیر نشده
- فعلا من رفتم
۲.۸k
۰۵ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.