پارت

#پارت_۵۳
#ناشناخته_ی_من_تا_ابد_بمان

متین : کجا با این عجله آقا ارسلان؟
رفیق منو فرستادی گوشه زندان بعد الان داری میزنی به چاک؟
تو بیمارستان به من نگفتی که چی بشه؟
فک کردی تا کی قرار نیس بفهمم؟

یهو داد زد
متین : جواب منو بده عوضی
ارسلانم سرشو انداخته بود پایین و هیچی نمی‌گفت

نیکا : متین جان من آروم باش

به زور متین و آروم کردیم بردیمش تو خونه
یه لیوان آب بهش دادم
متین : نمیخوام
نیکا : متین تو این وضعیت حداقل شما دوتا باهم خوب باشید
متین : چرا؟ ممد به خاطر این چاقو زد تو شیکم پارسا

بلند شد و رف سمت ارسلان
متین : ببین ممد بیادم بیرون مطمئن باش من از دست سر تو بر نمیدارم
رفت از خونه بیرون
نیکا : من الان برمیگردم
متین یه دیقه وایسا

رفتم کنار ارسلان نشستم

دیانا : ارسلان..
ارسلان : توهم هر چی دق و دلی داری سر من خالی کن
دیانا : نمیخواستم اینو بگم
فقد میخواستم بگم تقصیر تو نبوده
ارسلان : میدونم وقتش نیس ولی چرا باهام قهر بودی؟
دیانا : چون نمیخواستم بیشتر از این بهت ضربه بزنم
ارسلان : ببخشید که این همه دردسر درست کردم
دیانا : پاشو حالا این آب رو بخور درست میشه
دیدگاه ها (۹)

#پارت_۵۴#ناشناخته_ی_من_تا_ابد_بمان ارسلان : آب و از دستش گرف...

#پارت_۵۵ #ناشناخته_ی_من_تا_ابد_بمان ارسلان : لیوانو از دستش ...

#پارت_۵۲#ناشناخته_ی_من_تا_ابد_بمان متین : باو شوخی کردم بی م...

#پارت_۵۱#ناشناخته_ی_من_تا_ابد_بمان ارسلان : هوووووووووی به ک...

رمان بغلی من پارت ۵۰دیانا :خوشگله ارسلان: آره بریم تو ماشین ...

رمان بغلی من پارت۱۰۹و۱۱۰و۱۱۱ ارسلان: لبخند خبیثی رو لبم نشست...

#Our_life_again#ᏢᎪᎡͲ_³³+باشه رسیدیم ایستگاه پلیس.....بعد از ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط