• Wild rose cabaret •
• Wild rose cabaret •
#part85
#paniz
روی نیمکت کنار ساحل منتظر بودم تا بیاد
با اومدنش بوی سیب زمینی زیر بینیم پیچید
که دلم براش ضعف رفت
و چشمام روی هم قرار گرفتن
رضا: بیا تا نمردی
لقمه رو گرفتم از دستش و زیر بینیم گرفتم و بوی لذیذش
رو چشیدم
رضا: بچت چشاش چپ میشه بخور
اولین گازم رو زدم که عالی بود و با اشتها شروع کردم بخوردن
سنگینی نگاه کسی رو روی خودم حس کردم که سر بلند کردم
رضا سرش تو گوشی بود
اطراف رو نگاه کردم ولی کسی نبود لقمه ام رو تموم کرد
در دوغم رو باز کردم
ولی با اون نوع نگاه راحت نبودم
دوغ رو سر کشیدم که گوشی رضا زنگ خورد بلند شد
وقتی بلند راحت تر تونستم ببینم کی منو دید میزنه
ای بگیرمش یه کتک اش بزنم بی فانوس رو
یه پسر همسن خودم بود
دیقن که چشمکی بهم زد
استغفرالله
نفسی گرفتم که
رضا: بریم
بر اینکه خلاص بشم از نگاهاش سریع گفتم
_آره بریم
بطری خالی رو برداشتم انداختم سطل زباله
دستم دور بازوهاش حلقه کردم
رضا: بریم یه آب بگیرم دوغش رو دوست نداشتم
سری تکون دادم رفت داخل مغازه و همون پسر اومد جلوم
+چطوری لیدی یه شماره نمیرسه به ما
یه تای ابروم رو دادم بالا
_خیلی دلت کتک میخاد نه
+که باشه از این کتک ها
نیشخند ای زدم
که لبخندی زد
یه قدم رفتم جلو که با هیجان اونم اومد جلو
موهای سرش رو کشیدم زانومم رو آوردم بالا همزمان
کوبیدم به بینیش
چون ازم انتظار این حرکت رو نداشت نعره ای کشیدم از درد
رضا: چیشد درد گرف بچه
آب رو سمتم گرف
رضا: خسته نباشی دلاور زدی بچه مردم رو دماغش رو شکوندی
پسره صورتش قرمز شده بود
_ خوب کردم دفعه بعدی به یکی دیگه نگاه نمیکنه
رضا نگاه اش رو سمته پسره برد
رضا: لطف کنین این هیز بازی رو بزارین کنار چون سری بعد زنم مجبور میشه جی پی اس بهتون وصل کنه
روبه من کرد و دستم رو گرف
رضا: بریم دیر شد رزم دیانا های زنگ میزنه
سری تکون دادم و راه افتادیم تا خونه بریم خیلی خیلی دیر شده بود.....
#panleo
#mehrshad
#ardiya
#پانلئو
#محراشاد
#اردیا
#part85
#paniz
روی نیمکت کنار ساحل منتظر بودم تا بیاد
با اومدنش بوی سیب زمینی زیر بینیم پیچید
که دلم براش ضعف رفت
و چشمام روی هم قرار گرفتن
رضا: بیا تا نمردی
لقمه رو گرفتم از دستش و زیر بینیم گرفتم و بوی لذیذش
رو چشیدم
رضا: بچت چشاش چپ میشه بخور
اولین گازم رو زدم که عالی بود و با اشتها شروع کردم بخوردن
سنگینی نگاه کسی رو روی خودم حس کردم که سر بلند کردم
رضا سرش تو گوشی بود
اطراف رو نگاه کردم ولی کسی نبود لقمه ام رو تموم کرد
در دوغم رو باز کردم
ولی با اون نوع نگاه راحت نبودم
دوغ رو سر کشیدم که گوشی رضا زنگ خورد بلند شد
وقتی بلند راحت تر تونستم ببینم کی منو دید میزنه
ای بگیرمش یه کتک اش بزنم بی فانوس رو
یه پسر همسن خودم بود
دیقن که چشمکی بهم زد
استغفرالله
نفسی گرفتم که
رضا: بریم
بر اینکه خلاص بشم از نگاهاش سریع گفتم
_آره بریم
بطری خالی رو برداشتم انداختم سطل زباله
دستم دور بازوهاش حلقه کردم
رضا: بریم یه آب بگیرم دوغش رو دوست نداشتم
سری تکون دادم رفت داخل مغازه و همون پسر اومد جلوم
+چطوری لیدی یه شماره نمیرسه به ما
یه تای ابروم رو دادم بالا
_خیلی دلت کتک میخاد نه
+که باشه از این کتک ها
نیشخند ای زدم
که لبخندی زد
یه قدم رفتم جلو که با هیجان اونم اومد جلو
موهای سرش رو کشیدم زانومم رو آوردم بالا همزمان
کوبیدم به بینیش
چون ازم انتظار این حرکت رو نداشت نعره ای کشیدم از درد
رضا: چیشد درد گرف بچه
آب رو سمتم گرف
رضا: خسته نباشی دلاور زدی بچه مردم رو دماغش رو شکوندی
پسره صورتش قرمز شده بود
_ خوب کردم دفعه بعدی به یکی دیگه نگاه نمیکنه
رضا نگاه اش رو سمته پسره برد
رضا: لطف کنین این هیز بازی رو بزارین کنار چون سری بعد زنم مجبور میشه جی پی اس بهتون وصل کنه
روبه من کرد و دستم رو گرف
رضا: بریم دیر شد رزم دیانا های زنگ میزنه
سری تکون دادم و راه افتادیم تا خونه بریم خیلی خیلی دیر شده بود.....
#panleo
#mehrshad
#ardiya
#پانلئو
#محراشاد
#اردیا
۸.۱k
۱۱ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.