true love part 2۳
۳ ساعت بعد...
"تهیونگ
گاااد تا سه ساعت تو دلم فقط به حسودی لیسو میخندیدم.لیسو تاحالا بهم اعتراف کرده بود و منم گفتم ک بهترین دوستمه ولی علاقه ای بهش نداشتم.ولی خوشم میومد سرم غیرتیه.خدایا اون موقع دلم میخواست بزنم یونا رو نصفش کنم دختره چلغوز فک کرده من از خدامه باهاش ازدواج کنم؟!
تو همین فکرا بودم که تلفنم زنگ خورد سوهو بود
× سلام پسر . میگم که یه دوکیلومتر دیگه به کمپ رزرو شدمون میرسیم.
_ اوکیه داش
بعد از قطع کردن تلفن گفتم
+سنجاب مریض آماده ای دیگه داریم میرسیم. جوابی نداد که برگشتم کنارمو نگاه کردم دیدم مثل پفک لپاشو باد کرده و تو خودش جمع شده. فقط عین خرس قطبی میخوابه آیش
_ هی هی سنجاب مریض پاشو رسیدیم دیگه
دیدم چشماشو مثل موش باز کرد . نگاهی بهش کردم و نتونستم جلو خندمو بگیرم
+ هی به چی میخندی ببر احمق؟
_به صورتت.زشت بود زشت ترم شد🤭
+بی شعور
_ آی آی خانمی که قلبت خرابه از حدت خارج نشو.
یهو بغض کرد.و از اونجایی که من با این دختر فقط جر و بحث کردم هیچ راهی برای خریدن نازش نداشتم.پس سکوت کردم که خداروشکر رسیدیم و خانم با ناز از ماشین رفت بیرون
یونا
از حرفش واقعا ناراحت شدم.به محض اینکه رسیدیم از ماشین پیاده شدم و تا تونستم بغضمو قورت دادم.همگی رفتیم اونجا اسکان کردیم و وسایل رو گذاشتیم.یه ویلا ۳ طبقه بود تو هر کدوم طبقه ۳ واحد و هر اتاق دو تا تخت جدا و وسایل
۱ ساعت بعد...
توی این یک ساعت زهری نمونده بود لیسو بهم نریخته باشه.تهیونگم که همش یا سکوت میکرد یا طرف اونو میگرفت
ساعت ۸ شب
راوی
$ من خیلی گشنمههه
÷ منم همینجور
+ خب بیاین غذا درست کنیم . یچیزیمیپزیم.
٪ موافقم فقط چی میخواین بپزین؟
(علامت لیسا)₩ : نظرتون چیه جاجانگمیون و دوکبوکی درست کنیم ؟
×_~●○@ : فکر کاملا عالی ولی لطفا سریع تررر
+ شکمو های...
÷ چه میشه کرد . خب خانما بیاین شروع کنیم .
دونگی و لیسا مواد اولیه رو آماده میکردند، میچا دوکبوکی و یونا هم جاجانگمیون رو آماده میکردند.هانا هم ظرفا رو میشست و آماده میکرد...
_______________________
بالخره شام آماده شد و همگی غذاشون رو خوردند که لیسو گفت
¥ غذای خوبی بود ولی خانم لی شما که میخواین جاجانگمیون درست کنین ، بهتر نیست فلفلش رو بیشتر بریزین؟
_ لیسو راست میگه.هعی همون روز که خونتون دستپختتو خوردم فهمیدم مشکل داری ت وآشپزی( تهیونگ پسرم تخریب شخصیتیش کردی بد بختو😐)
همگی انتظار داشتند یونا دوباره بغض کنه ولی با حالت خنثی گفت:
+ کسی مجبورتون نکرده بود بخورین.اگه دوست نداشتین نمیخوردین😊و شما خانم جانگ لیسو من نظر شمارو برای کارام نمیخواستم.پس لطفا نظر بیجا ندین و توی کارام دخالت نکنین چون در اون صورت میتونم لقب برازندتون یعنی فضولی رو بدم.( خداوکیلی دلم خنک شد😶) وقتی یونا اینو گفت...
"تهیونگ
گاااد تا سه ساعت تو دلم فقط به حسودی لیسو میخندیدم.لیسو تاحالا بهم اعتراف کرده بود و منم گفتم ک بهترین دوستمه ولی علاقه ای بهش نداشتم.ولی خوشم میومد سرم غیرتیه.خدایا اون موقع دلم میخواست بزنم یونا رو نصفش کنم دختره چلغوز فک کرده من از خدامه باهاش ازدواج کنم؟!
تو همین فکرا بودم که تلفنم زنگ خورد سوهو بود
× سلام پسر . میگم که یه دوکیلومتر دیگه به کمپ رزرو شدمون میرسیم.
_ اوکیه داش
بعد از قطع کردن تلفن گفتم
+سنجاب مریض آماده ای دیگه داریم میرسیم. جوابی نداد که برگشتم کنارمو نگاه کردم دیدم مثل پفک لپاشو باد کرده و تو خودش جمع شده. فقط عین خرس قطبی میخوابه آیش
_ هی هی سنجاب مریض پاشو رسیدیم دیگه
دیدم چشماشو مثل موش باز کرد . نگاهی بهش کردم و نتونستم جلو خندمو بگیرم
+ هی به چی میخندی ببر احمق؟
_به صورتت.زشت بود زشت ترم شد🤭
+بی شعور
_ آی آی خانمی که قلبت خرابه از حدت خارج نشو.
یهو بغض کرد.و از اونجایی که من با این دختر فقط جر و بحث کردم هیچ راهی برای خریدن نازش نداشتم.پس سکوت کردم که خداروشکر رسیدیم و خانم با ناز از ماشین رفت بیرون
یونا
از حرفش واقعا ناراحت شدم.به محض اینکه رسیدیم از ماشین پیاده شدم و تا تونستم بغضمو قورت دادم.همگی رفتیم اونجا اسکان کردیم و وسایل رو گذاشتیم.یه ویلا ۳ طبقه بود تو هر کدوم طبقه ۳ واحد و هر اتاق دو تا تخت جدا و وسایل
۱ ساعت بعد...
توی این یک ساعت زهری نمونده بود لیسو بهم نریخته باشه.تهیونگم که همش یا سکوت میکرد یا طرف اونو میگرفت
ساعت ۸ شب
راوی
$ من خیلی گشنمههه
÷ منم همینجور
+ خب بیاین غذا درست کنیم . یچیزیمیپزیم.
٪ موافقم فقط چی میخواین بپزین؟
(علامت لیسا)₩ : نظرتون چیه جاجانگمیون و دوکبوکی درست کنیم ؟
×_~●○@ : فکر کاملا عالی ولی لطفا سریع تررر
+ شکمو های...
÷ چه میشه کرد . خب خانما بیاین شروع کنیم .
دونگی و لیسا مواد اولیه رو آماده میکردند، میچا دوکبوکی و یونا هم جاجانگمیون رو آماده میکردند.هانا هم ظرفا رو میشست و آماده میکرد...
_______________________
بالخره شام آماده شد و همگی غذاشون رو خوردند که لیسو گفت
¥ غذای خوبی بود ولی خانم لی شما که میخواین جاجانگمیون درست کنین ، بهتر نیست فلفلش رو بیشتر بریزین؟
_ لیسو راست میگه.هعی همون روز که خونتون دستپختتو خوردم فهمیدم مشکل داری ت وآشپزی( تهیونگ پسرم تخریب شخصیتیش کردی بد بختو😐)
همگی انتظار داشتند یونا دوباره بغض کنه ولی با حالت خنثی گفت:
+ کسی مجبورتون نکرده بود بخورین.اگه دوست نداشتین نمیخوردین😊و شما خانم جانگ لیسو من نظر شمارو برای کارام نمیخواستم.پس لطفا نظر بیجا ندین و توی کارام دخالت نکنین چون در اون صورت میتونم لقب برازندتون یعنی فضولی رو بدم.( خداوکیلی دلم خنک شد😶) وقتی یونا اینو گفت...
۳۲.۰k
۰۳ شهریور ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.