true love part 21
تهیونگ
فکر خوبی بود. میتونستم لیسو و لیسا و جیمین و جونگکوک هم بیارم.
راوی
_خعلی خب باشه پس منم میرم به دوستام خبر بدم
+ احیانا که نمیخواین اون دختر موذی لیسو رو دعوت کنین🙄
_ وا خو رفیقمه
+اوففف خیلی خب ولی اگه تیکه بهم بندازه من میدونم و اون
_تو حواست به خودت باشه قلبت بادش خالی نشه نابود کردن بقیه پیشکش🗿🙏
+ خیلی بیشوری اینکه با بیماریم منو دست میندازی قشنگ نیس
_کاری به قشنگ یا زشت بودنش نداره😑
+من میرم وسایلم رو جمع کنم . توهم آماده شو ببر احمق
_جان؟!!! ببر احمق؟!!!
+ بله😌
_ خو اگه اینجوریه توهم سنجاب مریضی!
+ جان؟! سنجاب؟
_ آره خیلی شبیه سنجابی . یه سنجاب بدون قدرت
+ حالا چرا مریض؟!
_ خو مگه بیماری قلبی نداری؟
+ واقعا بدجنس...تو از کجا میدونی!!!
_هه فک کردی پدرت نمیاد به من بگه اینارو .
+ یباره دیگه منو بخاطرم دست انداختی من میدونم و تو🙁
_برا همینه ازت بدم میاد.لوس و پررویی
+ نه که من عاشقتم؟! توهم مغرور و بی احساس و بی ادبی
_ اگگگ( ادا دراوردن😐)
یونا
بدون اینکه ادامه بدم به اتاقم رفتم تا وسایلم رو جمع کنم
پسره شلغممممم.آخه چقد هویجیییی تووو
تو همین فکرا بودم که دیدم فقط یه لباس تو چمدونم گذاشتم😐💔بعد از نیم ساعت وسایل مورد نیازم و لباسام رو برداشتم و رفتم پایین دیدم میرا و خانم چوی دارن سفره رو میچینن
+ سلااام خانم چوی.سلام اونی
¤ سلام دخترم بیا شام :)
&سلام یونا. یونا میشه یچیزی بگم🥺
+ چیشده اونی؟
&فردا میشه تا چند روز مرخصی بگیرم؟ دوست پسرم میخواد بیاد خونمون تا با خانوادم بریم بیرون🥺
+ آره اونی از من اجازه نگیر.حتما .خانم چوی شما هم برین مرخصی ما که قراره چند روز با بچه هابریم بیرون
¤ دخترم پس میشه من برم عمارت خودتون؟ پدرتون تنهان بقیه خدمتکارا هم همینجور میرم پیششون
+ هرجور راحتین 😊
¤ بیا شام
+اون ببر احمق نمیخواد؟
& یکی از خدمتکارا شامشو برد تو اتاقش خورد گفت جمع کردن وسایلش طول میکشه.
+ اوم بهتر.
یونا
غذامک خوردم و رفتم تو اتاقم لباسایی که فردا میخواستم توی راه بپوشم رو برداشتم و برای آخرین بار وسایلمو چک کردم . سرم که رفت روی بالشت خوابمبرد.
صبح
از خواب بیدار شدم و رفتم پایین که دیدم....
خماری😀
موچی هام مرسی بابت حمایتاتون🥺
فکر خوبی بود. میتونستم لیسو و لیسا و جیمین و جونگکوک هم بیارم.
راوی
_خعلی خب باشه پس منم میرم به دوستام خبر بدم
+ احیانا که نمیخواین اون دختر موذی لیسو رو دعوت کنین🙄
_ وا خو رفیقمه
+اوففف خیلی خب ولی اگه تیکه بهم بندازه من میدونم و اون
_تو حواست به خودت باشه قلبت بادش خالی نشه نابود کردن بقیه پیشکش🗿🙏
+ خیلی بیشوری اینکه با بیماریم منو دست میندازی قشنگ نیس
_کاری به قشنگ یا زشت بودنش نداره😑
+من میرم وسایلم رو جمع کنم . توهم آماده شو ببر احمق
_جان؟!!! ببر احمق؟!!!
+ بله😌
_ خو اگه اینجوریه توهم سنجاب مریضی!
+ جان؟! سنجاب؟
_ آره خیلی شبیه سنجابی . یه سنجاب بدون قدرت
+ حالا چرا مریض؟!
_ خو مگه بیماری قلبی نداری؟
+ واقعا بدجنس...تو از کجا میدونی!!!
_هه فک کردی پدرت نمیاد به من بگه اینارو .
+ یباره دیگه منو بخاطرم دست انداختی من میدونم و تو🙁
_برا همینه ازت بدم میاد.لوس و پررویی
+ نه که من عاشقتم؟! توهم مغرور و بی احساس و بی ادبی
_ اگگگ( ادا دراوردن😐)
یونا
بدون اینکه ادامه بدم به اتاقم رفتم تا وسایلم رو جمع کنم
پسره شلغممممم.آخه چقد هویجیییی تووو
تو همین فکرا بودم که دیدم فقط یه لباس تو چمدونم گذاشتم😐💔بعد از نیم ساعت وسایل مورد نیازم و لباسام رو برداشتم و رفتم پایین دیدم میرا و خانم چوی دارن سفره رو میچینن
+ سلااام خانم چوی.سلام اونی
¤ سلام دخترم بیا شام :)
&سلام یونا. یونا میشه یچیزی بگم🥺
+ چیشده اونی؟
&فردا میشه تا چند روز مرخصی بگیرم؟ دوست پسرم میخواد بیاد خونمون تا با خانوادم بریم بیرون🥺
+ آره اونی از من اجازه نگیر.حتما .خانم چوی شما هم برین مرخصی ما که قراره چند روز با بچه هابریم بیرون
¤ دخترم پس میشه من برم عمارت خودتون؟ پدرتون تنهان بقیه خدمتکارا هم همینجور میرم پیششون
+ هرجور راحتین 😊
¤ بیا شام
+اون ببر احمق نمیخواد؟
& یکی از خدمتکارا شامشو برد تو اتاقش خورد گفت جمع کردن وسایلش طول میکشه.
+ اوم بهتر.
یونا
غذامک خوردم و رفتم تو اتاقم لباسایی که فردا میخواستم توی راه بپوشم رو برداشتم و برای آخرین بار وسایلمو چک کردم . سرم که رفت روی بالشت خوابمبرد.
صبح
از خواب بیدار شدم و رفتم پایین که دیدم....
خماری😀
موچی هام مرسی بابت حمایتاتون🥺
۳۲.۹k
۰۲ شهریور ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.